مثنوی معنوی/اشارت آمدن از غیب به شیخ
ظاهر
تا دو سال این کار کرد آن مرد کار | بعد از آن امر آمدش از کردگار | |||||
بعد ازین میده ولی از کس مخواه | ما بدادیمت ز غیب این دستگاه | |||||
هر که خواهد از تو از یک تا هزار | دست در زیر حصیری کن بر آر | |||||
هین ز گنج رحمت بیمر بده | در کف تو خاک گردد زر بده | |||||
هر چه خواهندت بده مندیش از آن | داد یزدان را تو بیش از بیش دان | |||||
دست زیر بوریا کن ای سند | از برای رویپوش چشم بد | |||||
پس ز زیر بوریا پر کن تو مشت | ده به دست سایل بشکسته پشت | |||||
بعد ازین از اجر ناممنون بده | هر که خواهد گوهر مکنون بده | |||||
رو ید الله فوق ایدیهم تو باش | همچو دست حق گزافی رزق پاش | |||||
وام داران را ز عهده وا رهان | همچو باران سبز کن فرش جهان | |||||
بود یک سال دگر کارش همین | که بدادی زر ز کیسهی رب دین | |||||
زر شدی خاک سیه اندر کفش | حاتم طایی گدایی در صفش |