مثنوی معنوی/آمن بودن بلعم باعور کی امتحانها کرد حضرت او را و از آنها روی سپید آمده بود
ظاهر
| بلعم باعور و ابلیس لعین | ز امتحان آخرین گشته مهین | |||||
| او بدعوی میل دولت میکند | معدهاش نفرین سبلت میکند | |||||
| کانچ پنهان میکند پیدایش کن | سوخت ما را ای خدا رسواش کن | |||||
| جمله اجزای تنش خصم ویند | کز بهاری لافد ایشان در دیند | |||||
| لاف وا داد کرمها میکند | شاخ رحمت را ز بن بر میکند | |||||
| راستی پیش آر یا خاموش کن | وانگهان رحمت ببین و نوش کن | |||||
| آن شکم خصم سبال او شده | دست پنهان در دعا اندر زده | |||||
| کای خدا رسوا کن این لاف لام | تا بجنبد سوی ما رحم کرام | |||||
| مستجاب آمد دعای آن شکم | شورش حاجت بزد بیرون علم | |||||
| گفت حق گر فاسقی و اهل صنم | چون مرا خوانی اجابتها کنم | |||||
| تو دعا را سخت گیر و میشخول | عاقبت برهاندت از دست غول | |||||
| چون شکم خود را به حضرت در سپرد | گربه آمد پوست آن دنبه ببرد | |||||
| از پس گربه دویدند او گریخت | کودک از ترس عتابش رنگ ریخت | |||||
| آمد اندر انجمن آن طفل خرد | آب روی مرد لافی را ببرد | |||||
| گفت آن دنبه که هر صبحی بدان | چرب میکردی لبان و سبلتان | |||||
| گربه آمد ناگهانش در ربود | بس دویدیم و نکرد آن جهد سود | |||||
| خنده آمد حاضران را از شگفت | رحمهاشان باز جنبیدن گرفت | |||||
| دعوتش کردند و سیرش داشتند | تخم رحمت در زمینش کاشتند | |||||
| او چو ذوق راستی دید از کرام | بی تکبر راستی را شد غلام | |||||