| | | | | | |
|
نایب آمد گفت صندوقت به چند |
|
گفت نهصد بیشتر زر میدهند |
|
|
من نمیآیم فروتر از هزار |
|
گر خریداری گشا کیسه بیار |
|
|
گفت شرمی دار ای کوتهنمد |
|
قیمت صندوق خود پیدا بود |
|
|
گفت بیریت شری خود فاسدیست |
|
بیع ما زیر گلیم این راست نیست |
|
|
بر گشایم گر نمیارزد مخر |
|
تا نباشد بر تو حیفی ای پدر |
|
|
گفت ای ستار بر مگشای راز |
|
سرببسته میخرم با من بساز |
|
|
ستر کن تا بر تو ستاری کنند |
|
تا نبینی آمنی بر کس مخند |
|
|
بس درین صندوق چون تو ماندهاند |
|
خوش را اندر بلا بنشاندهاند |
|
|
آنچ بر تو خواه آن باشد پسند |
|
بر دگر کس آن کن از رنج و گزند |
|
|
زانک بر مرصاد حق واندر کمین |
|
میدهد پاداش پیش از یوم دین |
|
|
آن عظیم العرش عرش او محیط |
|
تخت دادش بر همه جانها بسیط |
|
|
گوشهی عرشش به تو پیوسته است |
|
هین مجنبان جز بدین و داد دست |
|
|
تو مراقب باش بر احوال خویش |
|
نوش بین در داد و بعد از ظلم نیش |
|
|
گفت آری اینچ کردم استم است |
|
لیک هم میدان که بادی اظلم است |
|
|
گفت نایب یک به یک ما بادییم |
|
با سواد وجه اندر شادییم |
|
|
همچو زنگی کو بود شادان و خوش |
|
او نبیند غیر او بیند رخش |
|
|
ماجرا بسیار شد در من یزید |
|
داد صد دینار و آن از وی خرید |
|
|
هر دمی صندوقیی ای بدپسند |
|
هاتفان و غیبیانت میخرند |
|