مثنوی معنوی/آداب المستمعین والمریدین عند فیض الحکمة من لسان الشیخ
ظاهر
بر ملولان این مکرر کردنست | نزد من عمر مکرر بردنست | |||||
شمع از برق مکرر بر شود | خاک از تاب مکرر زر شود | |||||
گر هزاران طالباند و یک ملول | از رسالت باز میماند رسول | |||||
این رسولان ضمیر رازگو | مستمع خواهند اسرافیلخو | |||||
نخوتی دارند و کبری چون شهان | چاکری خواهند از اهل جهان | |||||
تا ادبهاشان بجاگه ناوری | از رسالتشان چگونه بر خوری | |||||
کی رسانند آن امانت را بتو | تا نباشی پیششان راکع دوتو | |||||
هر ادبشان کی همیآید پسند | کامدند ایشان ز ایوان بلند | |||||
نه گدایانند کز هر خدمتی | از تو دارند ای مزور منتی | |||||
لیک با بیرغبتیها ای ضمیر | صدقهی سلطان بیفشان وا مگیر | |||||
اسپ خود را ای رسول آسمان | در ملولان منگر و اندر جهان | |||||
فرخ آن ترکی که استیزه نهد | اسپش اندر خندق آتش جهد | |||||
گرم گرداند فرس را آنچنان | که کند آهنگ اوج آسمان | |||||
چشم را از غیر و غیرت دوخته | همچو آتش خشک و تر را سوخته | |||||
گر پشیمانی برو عیبی کند | آتش اول در پشیمانی زند | |||||
خود پشیمانی نروید از عدم | چون ببیند گرمی صاحبقدم |