لاهوتی (دوبیتیها)
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
به جان جا کرده آثار دوتارت، | به حیرت ماندم از کار دوتارت. | |||
بجنبد دل، چو بر تارش زنی دست، | مگر بسته به دل، تار دوتارت؟ |
***
جهان را فتح کرد، آواز سازت؛ | نوای دلکش و طناز سازت. | |||
به رقص آرد به هر پیکر دلی هست | هوای روح راحتساز سازت. |
***
فدای نغمۀ ممتاز تارت، | هوای شوخ پراعجاز تارت. | |||
دلم خواهد کنم پرواز، چون باز، | بیایم بشنوم آواز تارت. |
***
نشسته از وفا سنگ تو در دل، | چه پرشور است، آهنگ تو در دل. | |||
چرا رقصد چو تو، نی می نوازی، | مگر دل دف بود، چنگ تو در دل؟ |
***
نوا آمد به گلزار از دوتارت. | به رقص آمد، گل نار از دوتارت. | |||
دل عالم، به نیم آواز بندد | به مهر خویش، یک تار از دوتارت. |
***
تو آن ماهی که حسنت را ضرر نیست، | تو آن شاهی که ملکت را خطر نیست. | |||
به دل راحت بمان وز کس میاندیش، | که در این خانه، یک جا بیشتر نیست. |
***
به من، عشقت جنون آموزد آخر، | ز دنیا، دیده ام را دوزد آخر. | |||
درون سینه ام آتش میفروز، | در آنجا خانه ات می سوزد آخر. |
***
الهی ماند این دل، خانۀ تو، | تو بلبل باشی و دل، لانۀ تو! | |||
کتاب کودکان گردد به مکتب، | پر از حرف من و افسانۀ تو! |
***
به گردت گر حصار از سنگ سازند، | رهش را چون دل من تنگ سازند، | |||
شکافم قلعه را، پیش تو آیم، | ز خونم گر زمین را رنگ سازند. |
***
پی دل، ترک شهر و خانه کردم؛ | به باغت، مثل بلبل لانه کردم. | |||
شدم مست و زدم چهچه به عالم، | گل روی تو را افسانه کردم. |
***
تو حوری بچه ای، من - دایۀ تو، | تو سرو نورسی، من - سایۀ تو. | |||
تو آهو بره ای، دل - جای خوابت، | تو - گل، من: سبزه در گلپایۀ تو. |
***
ز راه دیده، در دل خانه کردی، | سپس، این خانه را ویرانه کردی. | |||
نگویم، زانچه کردی یا نکردی، | فقط یک گپ، مرا دیوانه کردی! |
***
همیشه در لبم افسانۀ توست، | به چشمم صورت فرزانۀ توست. | |||
تویی در دل، مزن بر سینه تیرم، | که این قلعه، حصار خانۀ توست. |
***
تو، کاری با دلم دزدیده داری، | حکایت های کسنشنیده داری، | |||
به هر جا بنگرم، روی تو بینم، | سیه چشمک، تو، جا در دیده داری. |
***
روم بوسم دو دست دایۀ تو | مگر راهم دهد در سایۀ تو. | |||
مباد آن دم که من دور از تو مانم، | تو حسنی، عشق من، پیرایۀ تو. |
***
سیه چشمک، دلم سوی تو آید، | نداند راه، با بوی تو آید. | |||
مرا با خود کشد افتان و خیزان، | برای دیدن روی تو آید. |
***
کمان ابرو، کمانت را ببوسم، | سنان مژگان، سنانت را ببوسم، | |||
کمندافکن، بگیرم گیسویت را، | صدف دندان، لبانت را ببوسم! |
***
نمی گوید به من از مشکل خود، | نمی دانم چه سازم با دل خود؟ | |||
چه خرمن ها ز غم در سینه دارم | ز دست این دل بی حاصل خود!... |
***
به باغت، بلبل پربسته ام من؛ | به دامت، صید پابشکسته ام من. | |||
بده تیر و کمانت را ببوسم، | ترحم کن، عزیزم، خسته ام من! |
***
چرا رفتی، فشاندی خون ز چشمم، | جهان بیخود فکندی چون ز چشمم، | |||
تو نور دیده ای، باز آی و دیگر، | سیه چشمک، مرو بیرون ز چشمم! |
***
ز هر دلبر که در روی زمین است | بتم، صد ره فزونتر، نازنین است. | |||
دو چشمانش، دو مغناتیس تیزند، | چه حاصل، گر دل من، آهنین است. |
***
سیه چشمک، به دل بند تو باشد؛ | بقای جان ز پیوند تو باشد؛ | |||
سفرها کردم و دیدم جهان را؛ | ندیدم کس، که مانند تو باشد. |
***
از آن سیمین بناگوشش، بترسید! | از آن لعل شکرنوشش، بترسید! | |||
چه پرچین، بر جبین افکنده مو را؛ | از آن حسن زره پوشش بترسید! |
***
نه باکی هست از اژدر، دلم را، | نه بیم از توپ و از لشکر دلم را. | |||
تو مژگان سیه در آن فرو بر، | مگر خامش کند نشتر دلم را. |
***
به ناز دلبری غرق است چشمت؛ | بتا، سرچشمۀ برق است چشمت. | |||
ز برقش، بر همه عالم رسد نور، | اگرچه اختر شرق است چشمت. |
***
پریشان کرده بر گل، سنبل خود، | چه بازی می کند با بلبل خود!.. | |||
سفر کردم به گلشن های دنیا، | ندیدم هیچ گل، مثل گل خود. |
***
شد از حد، اشک و داد دیده و دل، | چه هست اندر نهاد دیده و دل؟ | |||
مرا کشتند بین آب و آتش، | فغان زین اتحاد دیده و دل! |
***
مرنج از من، ای آرام دل من، | نمی خواهی، مده کام دل من. | |||
گناهم چیست، غیر از اینکه گفتم: | بود زلف کجت، دام دل من؟ |
***
درون جان بتا، بی شک، تویی، تو. | دل آرامم، به دنیا، یک تویی، تو. | |||
دوای دردم از مردم چه پرسی؟ | طبیب من، سیه چشمک، تویی، تو! |
***
نگار دلپسند من، تویی، تو؛ | مه خورشیدبند من، تویی، تو؛ | |||
کند دور از تو، طبعم نارسایی، | بتا، شعر بلند من، تویی، تو. |
***
ز پیشم، دلربای دل، چرا رفت؟ | اگر آمد برای دل، چرا رفت؟ | |||
خودش داند که دل، لبریز درد است، | در این صورت، دوای دل، چرا رفت؟ |
***
تو رفتی، بی تو بر جسمم تب آمد؛ | نهان شد آفتاب از من، شب آمد. | |||
برای پرسش دل، بار دیگر | بیا پیشم، که جانم بر لب آمد. |
***
نه روز آیی که شادابت ببینم، | نه شب خوابم که در خوابت ببینم. | |||
زمین را می کنم از اشک، دریا، | چو ماهی، بلکه در آبت ببینم. |
***
تو را دلبر صدا کرد، ای دل، ای دل! | ببین بختت چه ها کرد، ای دل، ای دل! | |||
چه کردی تا به این دولت رسیدی، | که در حقت دعا کرد، ای دل، ای دل؟ |
***
به مردی، امتحان بایست دادن؛ | وفاداری، نشان بایست دادن؛ | |||
خطر نزدیک شد، حاضر شو، ای دل، | به جانان، بلکه جان بایست دادن. |
***
به لب بنشسته جان، از دست این دل، | به تنگ آمد جهان، از دست این دل. | |||
نه از دلبر، نه از من، می کشد دست، | هلاکم کرد، امان از دست این دل! |
***
تو که صد دل به مویی بسته داری، | کجا دل با من دلخسته داری؟ | |||
دلم بشکستی و شادم که گویند: | تو، الفت با دل بشکسته داری! |
***
سیه چشمک، چرا بردی دلم را، | کمان ابرو، کجا بردی دلم را؟ | |||
ز تو بهتر، به دنیا دلبری نیست؛ | صفا کردی، بجا بردی دلم را. |
***
مه روی تو، مشکین هاله دارد | ولیکن، هاله اش دنباله دارد. | |||
جز اینکه لاله لال است، او - سخنگو، | چه فرقی لعل تو، با لاله دارد؟ |
***
چو دیدم طلعت فرزانۀ تو، | از آن دم، شد دلم کاشانۀ تو. | |||
مزن چاکم به دل، زانجا مبادا | که دزد آید درون خانۀ تو. |
***
برو، دختر، که فرهاد تو باشم، | شکار چشم صیاد تو باشم. | |||
کجا آیم، که را بینم، چه سازم، | که من هم در بریگاد تو باشم؟ |
***
الهی من شوم همسایۀ تو، | عصا گردم به دست دایۀ تو، | |||
شوم ابر و به وقت پنبه چیدن | به سر باشم، به هر جا سایۀ تو. |
***
سیه چشمان، شکوفه خوش نما شد، | ببین، چون باغ و صحرا پرصفا شد! | |||
بهار سرخ پوش ما، ظفر کرد، | کنون دنیای نو، دنیای ما شد. |
***
همیشه یاد ایران، در دل ماست؛ | امید فتح یاران، در دل ماست. | |||
ز بس، در یاد آن زندانیانیم، | خود آزادیم و زندان، در دل ماست! |
***