لاهوتی (تکبیتها)
ظاهر
همیشه هست به منقار بلبلان، پر گل، | تو آن گلی، که به منقار تو، بود بلبل. |
***
شب، دست نازکش، به لب پرتبم رسید، | گفتم: ببین، ز دست تو، جان بر لبم رسید. |
***
دوری از دلبر بگیرد؟.. | پس، بگو شاعر بمیرد! |
***
نهد هر لحظه با تدبیر دیگر | ز مو، بر دست من، زنجیر دیگر. |
***
گیسوان تابیده، چون زنجیر می بندد به من، | خوب چون بندد مرا، بی رحم، می خندد به من! |
***
آنقدر آزار دادی تا که دل بیمار شد؛ | دل که شد بیمار، ترکش کردی؛ این هم کار شد؟ |
***
عالمی گویند عالم را، تو نور دیده ای. | من هم این را گفته ام؛ دیگر چرا رنجیده ای؟ |
***
خسته ام، گفتم: ز لب یک ذره قندت را بده. | گیسو افشانی، مگر گفتم: کمندت را بده؟! |
***
چو یادم آید از آن اشک چون باران چشمانت، | دلم می سوزد، ای چشمان من قربان چشمانت! |
***
بر گرد رخ فکنده دو زلف سیاه را، | جادو ببین که بسته به زنجیر، ماه را! |
***
برایت دسته گل آوردم امروز، | به این بیچاره، زیبایی بیاموز. |
***
گوش من، چون حلقه امشب بر در است، | باز، دل در انتظار دلبر است. |
***
موی تو، گر که باشد، زنجیر بندگی، من | با دست خود، به گردن، زنجیر می گذارم. |
***
از جوهر خون جگر و خامهٔ مژگان | با نام تو، بر صفحهٔ دل، نامه نوشتم. |
***
هر شب، ز خودت بپرس، اگر تو مردی، | کامروز، چه خدمتی به مردم کردی؟ |
***