فروغی بسطامی (تضمینها)/پنج بیت از شه والاست در این تازه غزل
ظاهر
پنج بیت از شه والاست در این تازه غزل | که بود هوش ربایندهی هر دانایی | |||||
ای که چون حسن تو نبود به جهان کالایی | چو قد سرو روانت نبود بالایی | |||||
تنم آن روح ندارد که تو تیرش بزنی | خونم آن قدر ندارد که تو دست الایی | |||||
باغ فردوس نخواهند مقیمان درت | نیست خوشتر ز سر کوی تو دیگر جایی | |||||
چهرهی هم چو مهت را همه شب زیر نقاب | هر چه پنهان کنی ای دوست به ما پیدایی | |||||
تا تو منظور منی دیده فرو دوختهام | که نیفتد نظرم بر رخ هر زیبایی | |||||
گر چه روی تو ندیدیم ولی خوشنودیم | که ندیدهست تو را دیدهی هر بینایی | |||||
لب شیرین تو گویا به حدیث آمد باز | که برآورده بسی شور ز هر شیدایی | |||||
دست در زلف رسای تو کسی خواهد زد | که سرش را ننهد بر سر هر سودایی | |||||
گر قدم بر سر شعرا نهی ای مه شاید | زان که خوانندهی اشعار شه والایی | |||||
نکته پرداز سخن سنج ملک ناصر دین | که به تحقیق ندارد سخنش همتایی | |||||
خسروا طبع فروغی به همین خرسند است | که سخن سنج و سخندان و سخن آرایی |