فروغی بسطامی (تضمینها)/دوش در میکده با آن صنم قافیهدان
ظاهر
دوش در میکده با آن صنم قافیهدان | خواندم این مطلع شه را و زدم رطل گران | |||||
«برقع از روی برافکن که همه خلق جهان | به یکی روز ببینند دو خورشید عیان» | |||||
رخ رخشان بنما، دیدهی جان را بفروز | لب میگون بگشا آتش دل را بنشان | |||||
مهر خورشید رخت هیچ نگنجد به ضمیر | وصف یاقوت لبت هیچ نیاید به زبان | |||||
دلستانی تو ولی از همه دلها به کنار | آفتابی تو ولی از همه ذرات نهان | |||||
موی عنبر شکنت سلسلهی گردن دل | روی خورشیدوشت شعلهی عالم جان | |||||
دستم از حلقهی مویت همه شب مشک فروش | چشمم از تابش رویت همه روز اشک افشان | |||||
راستی جز خم ابروی تو نشنیدم من | که مه نو بکشد بر سر خورشید کمان | |||||
من ندیدم ز رخ خوب تو فرخندهتری | جز بلند اختر فرخ ملک ملک ستان | |||||
آفتاب فلک جاه ملک ناصردین | که قرینش ملکی نامده در هیچ قران | |||||
رفته تا طبع فروغی ز پی مطلع شاه | شعرش افلاک نشین آمد و خورشید نشان |