عطار (قصاید)/دلی پر گوهر اسرار دارم
ظاهر
دلی پر گوهر اسرار دارم | ولیکن بر زبان مسمار دارم | |||||
چو یک همدم نمیدارم در آفاق | سزد گرد روی در دیوار دارم | |||||
چو هیچ آزادهی داننده دل نیست | چه سود ارجان پر از گفتار دارم | |||||
درین تنهایی و سرگشتگی من | نه یک همدم نه یک دلدار دارم | |||||
مرا گویند کو عزلت گرفته است | درین عزلت خدا را یار دارم | |||||
سر کس میندارم چون کنم من | مگر من طبع بوتیمار دارم | |||||
سرم ببریده باد از بن قلموار | اگر یک دم سر دستار دارم | |||||
مرا گویند او کس را ندارد | اگر بینم کسی نهمار دارم | |||||
مرا از خلق ناهموار تا چند | همی هموار و ناهموار دارم | |||||
ندانم برد من تیمار یک کس | چگونه این همه تیمار دارم | |||||
ز دنیایی مرا چیزی که نقد است | جهانی زحمت اغیار دارم | |||||
چو در عالم نمیبینم رفیقی | میان خاره دل پر خار دارم | |||||
کجاست اندر جهان اسرارجویی | که تا با او شبی بیدار دارم | |||||
بر امید هم آوازی شب و روز | طریق گنبد دوار دارم | |||||
چه جویم همدمی چون مینیابم | که هم دم دم به دم اسرار دارم | |||||
به حمدالله رغما للمرایی | تنی پاک و دلی هشیار دارم | |||||
درون دل مرا گلزار عشق است | که دایم سر درین گلزار دارم | |||||
برون نایم ازین گلزار هرگز | چو خود را در درون غمخوار دارم | |||||
همه دنیا چو مردار است حقا | نیم سگ چون سر مردار دارم | |||||
فریدم فرد بنشستم که در دل | ز فردیت بسی انوار دارم | |||||
درخت موسی از دورم نمودند | سزد گر آه موسیوار دارم | |||||
اگر موسی نیم موسیچه هستم | درون سینه موسیقار دارم | |||||
چو موسیقار مینالم به زاری | که کاری مشکل و دشوار دارم | |||||
ز کار خویشتن تا چند گویم | که باشم من کجا مقدار دارم | |||||
ز هر چیزی که گفتم توبه کردم | زبان اکنون بر استغفار دارم | |||||
میان خلق از آن معنی عزیزم | که نفس خویشتن را خوار دارم | |||||
خطا گفتم غلط کردم که در راه | به نادانی خویش اقرار دارم | |||||
مگردانید سر از من به خواری | که سرگردانی بسیار دارم | |||||
مرا سودای دلبندی چنان کرد | که عمری رفت و عمری کار دارم | |||||
چو از هستی او با خویش افتم | ز ننگ هستی خود عار دارم | |||||
دلی در راه او در کفر و اسلام | میان کعبه و خمار دارم | |||||
بوینیدم بسوزیدم در آتش | که زیر خرقه در زنار دارم | |||||
ندام ذرهای مقصود حاصل | ولی اندیشه صد خروار دارم | |||||
فغان از هستی عطار امروز | من این غم جمله از عطار دارم | |||||
خداوندا تو میدانی که دیر است | که از ایوان تو ادرار دارم | |||||
به فضل ادرار خود را تازه گردان | که هم بی برگم و هم بار دارم | |||||
گر استعداد ادرار توام نیست | به دست توست چون انکار دارم |