عطار (سیمرغ در پیشگاه سیمرغ)/جملهی پرندگان روزگار
ظاهر
جملهی پرندگان روزگار | قصهی پروانه کردند آشکار | |||||
جمله با پروانه گفتند ای ضعیف | تا به کی در بازی این جان شریف | |||||
چون نخواهد بود از شمعت وصال | جان مده بر جهل، تا کی زین محال | |||||
زین سخن پروانه شد مست و خراب | داد حالی آن سلیمان را جواب | |||||
گفت اینم بس که من بیدل مدام | گر درو نرسم درو برسم تمام | |||||
چون همه در عشق او مرد آمدند | پای تو سر غرقهی درد آمدند | |||||
گرچه استغنی برون ز اندازه بود | لطف او را نیز رویی تازه بود | |||||
حاجب لطف آمد و در برگشاد | هر نفس صد پردهی دیگر گشاد | |||||
شد جهان بی او حجابی آشکار | پس ز نور النور در پیوست کار | |||||
جمله را در مسند قربت نشاند | بر سریر عزت و هیبت نشاند | |||||
رقعهی بنهاد پیش آن همه | گفت بر خوانید تا پایان همه | |||||
رقعهی آن قوم از راه مثال | میشود معلوم این شوریده حال |