عطار (حکایت باز)/باز پیش جمع آمد سر فراز
ظاهر
| باز پیش جمع آمد سر فراز | کرد از سر معالی پرده باز | |||||
| سینه میکرد از سپه داری خویش | لاف میزد از کله داری خویش | |||||
| گفت من از شوق دست شهریار | چشم بربستم ز خلق روزگار | |||||
| چشم از آن بگرفتهام زیر کلاه | تا رسد پایم به دست پادشاه | |||||
| در ادب خود را بسی پروردهام | همچو مرتاضان ریاضت کردهام | |||||
| تا اگر روزی بر شاهم برند | از رسوم خدمت آگاهم برند | |||||
| من کجا سیمرغ را بینم به خواب | چون کنم بیهوده روی او شتاب | |||||
| زقهای از دست شاهم بس بود | در جهان این پایگاهم بس بود | |||||
| چون ندارم ره روی را پایگاه | سرفرازی میکنم بر دست شاه | |||||
| من اگر شایستهی سلطان شوم | به که در وادی بیپایان شوم | |||||
| روی آن دارم که من بر روی شاه | عمر بگذارم خوشی این جایگاه | |||||
| گاه شه را انتظاری میکنم | گاه در شوقش شکاری میکنم | |||||
| هدهدش گفت ای به صورت مانده باز | از صفت دور و به صورت مانده باز | |||||
| شاه را در ملک اگر همتا بود | پادشاهی کی برو زیبا بود | |||||
| سلطنت را نیست چون سیمرغ کس | زانک بی همتا به شاهی اوست و بس | |||||
| شاه نبو آنک در هر کشوری | سازد او از خود ز بیمغزی سری | |||||
| شاه آن باشد که همتا نبودش | جز وفا و جز مدارا نبودش | |||||
| شاه دنیا گر وفاداری کند | یک زمان دیگر گرفتاری کند | |||||
| هرک باشد پیش او نزدیکتر | کار او بیشک بود تاریکتر | |||||
| دایما از شاه باشد بر حذر | جان او پیوسته باشد پر خطر | |||||
| شاه دنیا فی المثل چون آتش است | دور باش از وی که دوری زو خوش است | |||||
| زان بود در پیش شاهان دور باش | کی شده نزدیک شاهان دور باش | |||||