عطار (ترجیعات)/زهی روز قیامت روز بارت
ظاهر
زهی روز قیامت روز بارت | خلایق سر به سر در انتظارت | |||||
گنه کاران بر جان خورده زنهار | همه جان بر کف اندر زینهارت | |||||
کجا پیغمبری دانی که آن روز | نسوزاند سپند روزگارت | |||||
تویی مختار کل آفرینش | که حق بی علتی کرد اختیارت | |||||
چو تو بر باد دیدی ملک عالم | به ملک فقر آمد افتخارت | |||||
به صورت چرخ از آن فوق تو افتاد | که چرخ آمد طبقهای نثارت | |||||
فلک زان میدود با طشت خورشید | که هست از دیرگاهی طشت دارت | |||||
به فراشی از آن میآیدت ابر | که از خاکی تورا نبود غبارت | |||||
تورا چون حارس و چون حاجب آمد | مه و خورشید در لیل و نهارت | |||||
فلک با خواجگی خود غلامت | چو لام منحنی از دال نامت |