عطار (ترجیعات)/رفتند سران به بزم سلطان
ظاهر
رفتند سران به بزم سلطان | ماندند جنیبه را به دربان | |||||
ریحان به ریاض انس پیوست | بردند سفال را به خمدان | |||||
پروردهی طبع گشت خاموش | نو بردهی فهم شد سخندان | |||||
شد قطره محیط و ذره خورشید | از محو صفات صنع یزدان | |||||
آثار خصال جسم گم شد | در مطلع نور قرب جانان | |||||
تا قطرهی شبنم سحرگاه | بر روضهی وصل اوست غلتان | |||||
در پردهی نیستی هم آواز | چون نالهی نیم خواب مستان | |||||
چون هیچ نشان نیابی از خود | تیری به نشان راست بنشان | |||||
چون سوخت سپند خوش برآسود | مشکی مکن از جمال خوبان | |||||
در نسخهی کیمیای توحید | خواندم که فناست مغز ایمان | |||||
این است سخن که تا توانی | خود را ز برون در نمانی |