عطار (بیان وادی طلب)/گفت چون حق میدمید این جان پاک
ظاهر
گفت چون حق میدمید این جان پاک | در تن آدم که آبی بود و خاک | |||||
خواست تا خیل ملایک سر به سر | نه خبر یابند از جان نه اثر | |||||
گفت ای روحانیان آسمان | پیش آدم سجده آرید این زمان | |||||
سرنهادند آن همه بر روی خاک | لاجرم یک تن ندید آن سر پاک | |||||
باز ابلیس آمد و گفت این نفس | سجدهای از من نبیند هیچ کس | |||||
گر بیندازند سر از تن مرا | نیست غم چون هست این گردن مرا | |||||
من همیدانم که آدم خاک نیست | سر نهم تا سر ببینم، باک نیست | |||||
چون نبود ابلیس را سر بر زمین | سر بدید او زانکه بود او در کمین | |||||
حق تعالی گفتش ای جاسوس راه | تو به سر در دیدنی این جایگاه | |||||
گنج چون دیدی که بنهادم نهان | بکشمت تا برنگویی در جهان | |||||
زانک خفیه نیست بیرون از سپاه | هر کجا گنجی که بنهد پادشاه | |||||
بیشکی بر چشم آنکس کان نهد | بکشد او را و خطش بر جان نهد | |||||
مرد گنجی دید گنجی اختیار | سر بریدن بایدت کرد اختیار | |||||
ور نبرم سر ز تن این دم ترا | این سخن باشد همه عالم ترا | |||||
گفت یا رب مهل ده این بنده را | چارهای کن این ز کار افکنده را | |||||
حق تعالی گفت مهلت بر منت | طوق لعنت کردم اندر گردنت | |||||
نام تو کذاب خواهم زد رقم | تابمانی تا قیامت متهم | |||||
بعد از آن ابلیس گفت آن گنج پاک | چون مرا روشن شد، از لعنت چه باک | |||||
لعنت آن تست رحمت آن تو | بنده آن تست قسمت آن تو | |||||
گر مرا لعنست قسمت، باک نیست | زهر هم باید، همه تریاک نیست | |||||
چون بدیدم خلق را لعنت طلب | لعنت برداشتم من بیادب | |||||
این چنین باید طلب گر طالبی | تو نهی طالب به معنی غالبی | |||||
گر نمییابی تو او را روز و شب | نیست او گم، هست نقصان در طلب |