عطار (بیان وادی حیرت)/بعد ازین وادی حیرت آیدت
ظاهر
بعد ازین وادی حیرت آیدت | کار دایم درد و حسرت آیدت | |||||
هر نفس اینجا چو تیغی باشدت | هر دمی اینجا دریغی باشدت | |||||
آه باشد، درد باشد، سوز هم | روز و شب باشد، نه شب نه روز هم | |||||
ازبن هر موی این کس نه به تیغ | میچکد خون مینگارد ای دریغ | |||||
آتشی باشد فسرده مرد این | یا یخی بس سوخته از درد این | |||||
مرد حیران چون رسد این جایگاه | در تحیر مانده و گم کرده راه | |||||
هرچ زد توحید بر جانش رقم | جمله گم گردد از و گم نیز هم | |||||
گر بدو گویند مستی یا نهای | نیستی گویی که هستی یا نهای | |||||
در میانی یا برونی از میان | بر کناری یا نهانی یا عیان | |||||
فانیی یا باقیی یا هر دوی | یا نهی هر دو توی یا نه توی | |||||
گوید اصلا میندانم چیز من | وان ندانم هم ندانم نیز من | |||||
عاشقم اما ندانم بر کیم | نه مسلمانم نه کافر، پس چیم | |||||
لیکن از عشقم ندارم آگهی | هم دلی پرعشق دارم هم تهی |