عبید زاکانی (غزلیات)/نه به ز شیوهی مستان طریق ورائی هست
ظاهر
| نه به ز شیوهی مستان طریق ورایی هست | نه به ز کوی مغان گوشهای و جایی هست | |||||
| دلم به میکده زان میکشد که رندان را | کدورتی نه و با یکدیگر صفایی هست | |||||
| ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم | که در حوالی آن بوریا ریایی هست | |||||
| گرت به دیر مغان ره دهند از آن مگذر | قدم بنه که در آن کوچه آشنایی هست | |||||
| فراغ از دل درویش جو که مستغنی است | ز هرکجا که امیری و پادشاهی هست | |||||
| به عیش کوش و مپندار همچو نااهلان | که عمر را عوض و وقت را قضایی هست | |||||