عبید زاکانی (غزلیات)/نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد
ظاهر
نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد | غریب را وطن خویش میبرد از یاد | |||||
زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی | که باد خطهی عالیش تا ابد آباد | |||||
بهر طرف که روی نغمه میکند بلبل | بهر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد | |||||
بهر که درنگری شاهدیست چون شیرین | بهر که برگذری عاشقیست چون فرهاد | |||||
در این دیار دلم شهر بند دلداریست | که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاد | |||||
سرم هوای وطن میپزد ولیک دلم | ز بند زلف سیاهش نمیشود آزاد | |||||
ز جور سنبل کافر مزاج او افغان | ز دست نرگس جادو فریب او فریاد | |||||
غنیمتست غنیمت شمار فرصت عیش | که تن ضعیف نهاد است و عمر بیبنیاد | |||||
بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن | بنوش بادهی صافی و هرچه بادا باد | |||||
به سوی باد و نی میل کن که میگویند | « جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد» | |||||
خوشست ناز و نعیم جهان ولی چو عبید | « غلام همت آنم که دل بر او ننهاد » |