عبید زاکانی (غزلیات)/میپزد باز سرم بیهده سودای دگر
ظاهر
میپزد باز سرم بیهده سودای دگر | میکند خاطر شوریده تمنای دگر | |||||
هوس سروقدی گرد دلم میگردد | که ندارد به جهان همسر و همتای دگر | |||||
دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور | گشته رسوای جهان با دو سه شیدای گرد | |||||
گفت کاین شیفته را باز چه حال افتاد است | نیست جز مسکنت و عجز مداوای دگر | |||||
چاره صبر است ز سعدی بشنو پند عبید | «سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر» |