عبید زاکانی (غزلیات)/میزند غمزهی مرد افکن او تیر مرا
ظاهر
| میزند غمزهی مرد افکن او تیر مرا | دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا | |||||
| من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم | پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا | |||||
| منم و نالهی شبگیر بدین سان که منم | کی به فریاد رسد نالهی شبگیر مرا | |||||
| صنما عشق تو با جان بدر آید ناچار | چون فرو رفت غم عشق تو با شیر مرا | |||||
| گر نه زنجیر سر زلف تو باشد یکدم | نتوان داشت در این شهر به زنجیر مرا | |||||
| حلقهی زلف تو در خواب نمودند به من | جز پریشانی از آن خواب چه تعبیر مرا | |||||