عبید زاکانی (غزلیات)/قصهی درد دل و غصهی شبهای دراز
ظاهر
قصهی درد دل و غصهی شبهای دراز | صورتی نیست که جایی بتوان گفتن باز | |||||
محرمی نیست که با او به کنار آرم روز | مونسی نیست که با وی به میان آرم راز | |||||
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار | دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز | |||||
خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام | یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز | |||||
بینیازی ندهد دهر خدایا تو بده | سازگاری نکند خلق خدایا تو بساز | |||||
از سر لطف دل خستهی بیچاره عبید | بنواز ای کرم عام تو بیچاره نواز |