عبید زاکانی (غزلیات)/رفتم از خطهی شیراز و به جان در خطرم
ظاهر
رفتم از خطهی شیراز و به جان در خطرم | وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم | |||||
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل | زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم | |||||
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش | گاه چون غنچهی دلتنگ گریبان بدرم | |||||
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم | من از این کوی اگر برگذرم درگذرم | |||||
بیخود و بیدل و بییار برون از شیراز | «میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم» | |||||
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم | «خبر از پای ندارم که زمین میسپرم» | |||||
این چنین زار که امروز منم در غم عشق | قول ناصح نکند چاره و پند پدرم | |||||
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم | میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم |