عبید زاکانی (غزلیات)/دلم ز عشق تبرا نمیتواند کرد
ظاهر
دلم ز عشق تبرا نمیتواند کرد | صبوری از رخ زیبا نمیتواند کرد | |||||
غم از درون دل من برون نمیآید | که ترک مسکن و ماوی نمیتواند کرد | |||||
بروی خوب مرا دیده روشنست ولی | به هیچ وجه مهیا نمیتواند کرد | |||||
برفت دوش خیالش ز چشم من چه کند | مقام بر لب دریا نمیتواند کرد | |||||
به صبر کام توان یافتن ولیک چه سود | چو صبر در دل ما جا نمیتواند کرد | |||||
عبید گه گهی از بهر مصلحت میگفت | که توبه میکند اما نمیتواند کرد |