عبید زاکانی (غزلیات)/در این چنین سره فصلی و نوبهاری خوش
ظاهر
در این چنین سره فصلی و نوبهاری خوش | خوشا کسیکه کند عیش با نگاری خوش | |||||
کنار جوی گزین گوش سوی بلبل دار | کنون گه هست به هر گوشهای کناری خوش | |||||
گرت به دست فتد دامنی که مقصود است | بگیر دامنی کوهی و لالهزاری خوش | |||||
بیا به وصل دمی روزگار ما خوش کن | به شکر آنکه ترا هست روزگاری خوش | |||||
به رغم مدعیان در فراق او هرکس | به پرسدم که خوشی گویمش که آری خوش | |||||
مرا ز صحبت یاری گریز ممکن نیست | هزار جان عزیزم فدای یاری خوش | |||||
دل عبید نگردد شکار غم پس از این | گرش به دام افتد چنان نگاری خوش |