عبید زاکانی (غزلیات)/حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست
ظاهر
| حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست | وز روزگار بهره بجز از ملال نیست | |||||
| نقش سه شش طلب مکن از کعبتین دهر | کین نقش پنج روزه برون از خیال نیست | |||||
| چون منصب بزرگی و چون جاه و ملک و مال | بی وصمت تزلزل و عیب و زوال نیست | |||||
| خوش خاطری که منصب و جاه آرزو نکرد | خرم دلی که در طلب ملک و مال نیست | |||||
| از خوان ممسکان مطلب توشهی حیات | کان لقه پیش اهل طریقت حلال نیست | |||||
| در وضع روزگار نظر کن به چشم عقل | احوال کس مپرس که جای سال نیست | |||||
| چون زلف تابدادهی خوبان در این دیار | هرجا که سرکشی است بجز پایمال نیست | |||||
| در موج فتنهای که خلایق فتادهاند | فریاد رس بجز کرم ذوالجلال نیست | |||||
| از غم چنان برست دل ما که بعد از این | در وی به هیچ وجه طرب را مجال نیست | |||||
| جانم فدای خاطر صاحب دلی که گفت: | «شیراز جای مردم صاحب کمال نیست» | |||||
| درویشی و غریبی و زحمت ز حد گذشت | زین بیش ای عبید مرا احتمال نیست | |||||