عبید زاکانی (غزلیات)/از دم جان بخش نی‌دل را صفائی میرسد

از ویکی‌نبشته
عبید زاکانی (غزلیات) از عبید زاکانی
(از دم جان بخش نی‌دل را صفایی میرسد)
  از دم جان بخش نی‌دل را صفایی میرسد روح را از ناله‌ی او مرحبایی میرسد  
  گوئیا دارد ز انعامش مسیحا بهره‌ای کزدم او دردمندان را دوایی میرسد  
  یا مگر داود مهمان میکند ارواح را کز زبان او به هر گوشی صلایی میرسد  
  آتشی در سینه دارد نی چو بادش میدمد شعله‌ی او بر در هر آشنایی میرسد  
  بیدلان بر نغمه‌ی او های و هوئی میزنند بی‌نوایان را ز ساز او نوایی میرسد  
  نعره‌ای گر میزند شوریده‌ای در بیخودی از پیش حالی به گوش ما صدایی میرسد  
  ناله‌ی مسکین عبید است آن که ضایع میشود ور نه آن نالیدن نی هم بجایی میرسد