عبید زاکانی (غزلیات)/از حد گذشت درد و به درمان نمیرسیم
ظاهر
از حد گذشت درد و به درمان نمیرسیم | بر لب رسید جان و به جانان نمیرسیم | |||||
گر رهروان به کعبهی مقصود میرسند | ما جز به خارهای مغیلان نمیرسیم | |||||
آنانکه راه عشق سپردند پیش از این | شبگیر کردهاند به ایشان نمیرسیم | |||||
ایشان مقیم در حرم وصل ماندهاند | ما سعی میکنیم و به دربان نمیرسیم | |||||
بوئی ز عود میشنود جان ما ولی | در کنه کار مجمره گردان نمیرسیم | |||||
چون صبح در صفا نفس صدق میزنیم | لیکن به آفتاب درخشان نمیرسیم | |||||
در مسکنت چو پیرو سلمان نمیشویم | در سلطنت به جاه سلیمان نمیرسیم | |||||
همچون عبید واله و حیران بماندهایم | در سر کارخانهی یزدان نمیرسیم |