عبید زاکانی (عشاقنامه)/چه کم گردد خدایا از خدائیت
ظاهر
چه کم گردد خدایا از خداییت | چه نقصان آید اندر پادشاییت | |||||
که گر بیچارهای کامی بیابد | دلافگاری دلارامی بیابد | |||||
خداوندا اگر چه دورم از یار | از او ببریدهام امید یکبار | |||||
و گرچه روزگارم زو جدا کرد | فراقش جامهی صبرم قبا کرد | |||||
قضا دستم ز وصلش کرد کوتاه | قدر ببرید ناگاهم ز دلخواه | |||||
ز من دور اوفتاد آن جان شیرین | فراق آمد نصیبم زان نگارین | |||||
زمانه خاطر ناشاد خواهد | وصال از دست مشکل داد خواهد | |||||
به تاثیر اختران بر باد دادند | ز ما هر یک به اقلیمی فتادند | |||||
به ناکامی شدیم از یکدگر دور | به عشق اندر جهان گشتیم مشهور | |||||
امید از وصل جانان برنگیرم | مگر کز غصهی هجران بمیرم | |||||
به فضلت همچنان امیدوارم | که امیدم نهی اندر کنارم | |||||
الها پادشاها بینیازا | خداوندا کریما کار سازا | |||||
به صدق سینهی پاکان راهت | به شوق عاشقان بارگاهت | |||||
به شب نالیدن پا در کمندان | به آه سوزناک مستمندان | |||||
به حق صبر بیپایان ایوب | به آب چشم خون افشان یعقوب | |||||
به حق ره نوردان طریقت | به حق نیک مردان حقیقت | |||||
که بر جان من مسکین ببخشای | در رحمت بر این بیچاره بگشای | |||||
بده کام دل شوریدهی من | رسان با من بت بگزیدهی من | |||||
مرا زین بیشتر در هجر مپسند | به فضل خود برآور پایم از بند | |||||
بر احوال تباهم رحمت آور | به آه صبحگاهم رحمت آور | |||||
کرم کن بر من بیچاره گشته | چنین گرد جهان آواره گشته | |||||
ازین پس درد بر دردم میفزای | به سوی وصل یارم راه بنمای | |||||
دل ریش عبید از غم جدا کن | به فضل خویشتن کامش روا کن | |||||
خداوندا به حق پاکبازان | به سوز سینهی صاحب نیازان | |||||
که هرجا هست چون من مبتلایی | گرفتار کمند دلربایی | |||||
دل افکاری اسیری عشق بازی | به کوی عاشقی گردن فرازی | |||||
ز عقل و عاقبت بیگانه گشته | به سودای بتی دیوانه گشته | |||||
بده مقصود جان مستمندش | بکن داروی ریش دردمندش | |||||
چو من کس را مکن در عشق بیمار | به حق احمد معصوم مختار |