عبید زاکانی (ترکیبات)/ساقی بیار بادهی و پر کن بیاد عید
ظاهر
ساقی بیار بادهی و پر کن بیاد عید | در ده که هم به باده توان داد، داد عید | |||||
بنمود عید چهره و اندر رسید باز | خرم وصال دلبر و خوش بامداد عید | |||||
تشریف داد و باز اساس طرب نهاد | ای صد هزار رحمت حق بر نهاد عید | |||||
در بزم پادشاه جهان باده نوش کن | وانگه به گوش جان بشنو نوش باد عید | |||||
عید آمد و مراد جهانی به باده داد | بادا جهان همیشه به کام و مراد عید | |||||
عید خجسته روی به نظارگان نمود | جام هلال باز به می خوارگان نمود | |||||
آن به که روز عید به می التجا کنیم | عیش گذشته را به صبوحی ادا کنیم | |||||
با پیر می فروش برآریم خلوتی | یک چند خانقاه به شیخان رها کنیم | |||||
از صوت نای و نی بستانیم داد عید | وز چنگ و عود کام دل خود روا کنیم | |||||
هر خستگی که از رمضان در وجود ماست | آنرا به جام بادهی صافی دوا کنیم | |||||
چون وقت ما خوشست به اقبال پادشاه | بر پادشاه مغرب و مشرق دعا کنیم | |||||
سلطان اویس شاه جهاندار کامکار | خورشید عدل گستر و جمشید روزگار | |||||
فرماندهی که خسرو گردون غلام اوست | در بر و بحر خطهی شاهی به نام اوست | |||||
احوال خلق عالم و ارزاق مرد و زن | قائم به عدل شامل و انعام عام اوست | |||||
روی زمین ز شعلهی خورشید حادثات | در سایهی حمایت کلک و حسام اوست | |||||
جرم هلال عید که منظور عالمست | نعل سمند سرکش خرم خرام اوست | |||||
گیتی نهاده گردن طاعت به امر او | دور فلک مسخر اجرام رام اوست | |||||
ای چرخ پیر تابع بخت جوان تو | آسودهاند خلق جهان در زمان تو | |||||
زان پیشتر که کون و مکان آفریدهاند | وین طاق زرنگار فلک برکشیدهاند | |||||
بنیاد این بسیط مقرنس نهادهاند | واندر میان بساط زمین گستریدهاند | |||||
خاص از برای نصرت دین و نظام ملک | ذات ترا ز جمله جهان برگزیدهاند | |||||
شاهی به عدل و داد به آئین و رای تو | هرگز کسی ندیده نه هرگز شنیدهاند | |||||
بادا مدام دولت و جاه تو بر مزید | کز دولت تو خلق جهان آرمیدهاند | |||||
آرامگاه فتح و ظفر آستان تست | فهرست روزنامهی دولت زمان تست | |||||
ای آسمان جنیبه کش کبریای تو | خورشید بندهی در دولت سرای تو | |||||
پیش از وجود انجم و ارکان نهاده بود | گنجور بخت گنج سعادت برای تو | |||||
معمار مملک و ملت و مفتاح دولتست | فکر دقیق و خاطر مشکل گشای تو | |||||
افتد بر آستان تو هر روز آفتاب | تا بو که بامداد ببیند لقای تو | |||||
ختم سخن به شعر کسان میکنم از آنک | فرضست بر عموم خلایق دعای تو | |||||
« تا دولتست دولت تو بر مدام باد » | « چندانکه کام تست جهانت به کام باد » |