پرش به محتوا

شرق/شماره اول (۱۳۰۹)/عماره مروزی

از ویکی‌نبشته

گویندگان قدیم

یکی از مشاهیر گویندگان قدیم زبان فارسی که بدبختانه از گفته‌های او امروز چیز قابل در دست نیست عمارهٔ مروزی است که از شعرای اواخر عهد سامانیان و اوایل ایام جهانگیری آل‌سبکتکین بوده و ذکر نام و نشان و اشعار و آثار او جز در دو سه کتاب در محلی دیگر نیامده است.

نگارنده در این مقالهٔ مختصر ذیلا در تحت چند عنوان اطلاعات متفرقی را که راجع باین گویندهٔ قدیم‌العهد جمع آورده از لحاظ نظر خوانندگان محترم میگذراند و تمنی دارد که اگر قارئین گرامی مجلهٔ شرق از اشعار و احوال این شاعر اضافه بر آنچه در این مقاله مذکور است اطلاعی دارند با انتشار آن عشاق ادبیات فارسی را ممنون سازند و بروشن ساختن احوال یکنفر از استادن نظم این زبان کمکی بنمایند.

۱- اسم این شاعر

اسم و کنیه و نام پدر این شاعر فقط در کتاب لباب‌الالباب مذکور است و عوفی او را (ابومنصور عمارة بن محمد المروزی) می‌نامد.[۱] تذکره‌نویسان بعد از عوفی همه از روی لباب‌‌الالباب نام و نشان این شاعر را برداشته و هیچکدام مطلب تازه‌ای بر مندرجات لباب‌الالباب نیفزوده‌اند. در باب تلفظ صحیح اسم این شاعر که گویا بآن تخلص نیز میکرده مختصر تردیدی است یعنی درست نمیدانیم که آنرا عماره بفتح عین و تشدید میم یا بتخفیف میم و ضم‌ یا کسر عین تلفظ میکرده‌اند. عوفی از یکی از شعرای متأخر مصراع ذیل را نقل میکند و میگوید که شعرای عصر آخر او را مقتدای خود دانسته و شعر او را بجودت صفت کرده چنانکه شاه بوعلی رجائی گوید: من خود ترا بشعر گرفتم عمارهٔ.

بقرینه این مصراع و عبارت عوفی که گوید: «عمارة که در عمارت بناء ثناء مهندسی استاد بود» شاید بتوان یقین کرد که نام این شاعر عماره بکسر عین و تخفیف میم بوده است.

این کلمه در میان عرب در اعلام رجال یا بکسر عین استعمال میشده یا بضم آن و در هر دو صورت میم آن مشدد نبوده و عماره با میم مشدد یا از اعلام جغرافیائی است یا از اسامی مؤنث[۲] و در این صورت اخیر گویا کلمهٔ مزبور مؤنث عمار باشد. بهرحال اگرچه قیاساً استعمال عماره بر وزن علامه (با میم مشدد بعنوان صیغهٔ مبالغه) صحیح است ولی چون استعمال آن باین هیئت در اعلام رجال عربی شایع نبوده تا وقتی که شاهد قطعی بدست نیاید نگارنده در اسم شاعر موضوع این مقاله عمارهٔ با میم مخفف و عین مکسور را بر سایر شقوق آن ترجیح میدهد.

۲-زمان این شاعر

عوفی این شاعر را در عداد شعرای عهد سامانی می‌آورد و چون از او در مدح سلطان یمین‌الدوله محمود غزنوی (۳۸۷-۴۳۱) نیز مدیحه‌ای ذکر میکند معلوم میشود که عماره اساساً از شعرای عهد سامانی بوده ولی بعد از برچیده شدن اساس حکمرانی این سلسله و طلوع کوکب و غزنویان مثل کسائی بمدح سلطان محمود نیز که بدادن صلات گزاف بشعرا شهرت داشته پرداخته است.

عوفی این قطعه را از او در مرثیهٔ امیر ابوابراهیم نقل می‌کند:

  از خون او چون روی زمین لعل فام شد روی وفا سیه شد و چهر امید زرد  
  تیغش بخواست خورد همی خون مرگ را مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد  

لقب این امیر در لباب‌الالباب (المنقص) طبع شده و نگارنده یقین دارم که این کلمه المنتصر بوده و مرحوم براون باشتباه آنرا المنقص قرائت و چاپ کرده یا در نسخهٔ اساس طبع باین هئیت مرقوم بوده است.

امیر ابوابراهیم اسمعیل بن نوح بن منصور سامانی ملقب بالمنتصر برادر عبدالملک دوم آخرین پادشاه سامانی است و او با جمیع شاهزادگان سامانی بتاریخ ۳۸۹ در بخارا بدست ایلک خان اسیر شد و بشرحی که در تاریخ یمینی عتبی و تواریخ دیگر مذکور است از محبس ایلک خان گریخت و چند سال در خراسان و ماوراءالنهر باعمال و لشگریان ایلک خان و سلطان محمود میزد و میخورد تا در تاریخ ربیع‌الاول یا ربیع‌الاخر ۳۹۰ در بیابان مرو بدست بادیه‌نشینان عرب آن نواحی بقتل رسید و اساس خاندان سامانی بکشته شدن آن امیر رشید جنگ‌آور برچیده شد.[۳]

چون قتل امیر منتصر در سال ۳۹۵ اتفاق افتاده بنابرین عماره که مرثیهٔ او را گفته تا این تاریخ حیات داشته، پس اینکه صاحب مجمع‌الفصحا وفات عماره را در سال ۳۶۰ نوشته قطعاً سهو است بخصوص که عماره سلطان محمود را نیز مدح کرده و بتفصیلی که خواهیم گفت با او در ایام سلطنتش مربوط بوده است.

۳-دو حکایت راجع بعماره

در کتاب اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید تألیف محمد بن منور میهنی که کمی بعد از فوت سلطان سنجر (۵۵۲) و در ایام سلطنت سلطان ابوالفتح غیاث‌الدین محمد بن سام غوری (۵۵۳-۵۹۹) تألیف شده حکایت ذیل را مؤلف آن کتاب از خواجه ابوسعید فضل‌الله بن ابی‌الخیر میهنی (۳۵۷-۴۴۰) شاعر و عارف معروف نقل میکند و عین عبارت آن کتاب این است:

«یک روز قوال پیش شیخ ما قدس‌الله روحه (یعنی خواجه ابوسعید) این بیت میخواند که:

  اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن تا بر دو لبت بوسه دهم چونش بخوانی  

شیخ ما از قوال پرسید که این بیت کراست گفت عماره گفته است شیخ برخاست و با جماعت صوفیان بزیارت خاک عماره شد[۴] و این حکایت را نورالدین عبدالرحمن جامی در کتاب بهارستان عیناً از اسرارالتوحید نقل کرده است[۵] و کتاب اسرارالتوحید بعد از فرهنگ اسدی طوسی که چند بیت از اشعار او را بعنوان شاهد آورده قدیمترین کتابی است که از عماره اسم میبرد.

حکایت دیگر در کتاب مجمع‌الانساب تألیف محمد بن علی بن محمد شبانکاره‌ای مسطور است و مجمع‌الانساب که بدبختانه تاکنون بطبع نرسیده کتابی بالنسبه مختصر ولی بسیار مهم در تاریخ عمومی عالم تا عهد سلطان ابو سعید خان بهادر چنگیزی (۷۱۶-۷۳۶) و وقایع بعد از آن پادشاه تا سال ۷۴۳ که سال اتمام نسخهٔ دومی این کتاب است.

مؤلف این کتاب در تألیف مجمع‌الانساب از تواریخ گذشته استفاده‌های بسیار کرده مخصوصا تمام یا قسمت عمدهٔ کتاب تاریخ آل سبکتکین تألیف ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (۳۸۶-۴۷۰) مورخ معروف را که امروز فقط جزئی از آن باقی است در دست داشته و در ذکر تاریخ غزنویان مخصوصاً سلطان محمود و پسرش مسعود عین کلام بیهقی را نقل مینماید. از آنجمله شرحی در شعردوستی سلطان محمود و مقدار صلاتی که بشعرا میداده در کتاب خود آورده است که در هیچیک از تواریخ معروف نیست و احتمال قوی دارد که مؤلف مجمع‌الانساب این فصل را هم از تاریخ بیهقی برداشته باشد و اگر بیم آن نبود که مقاله دراز شود تمام آن فصل را در اینجا ذکر میکردیم. قسمتی از آن فصل که مربوط بعماره شاعر موضوع بحث ماست بقرار ذیل میباشد:

«و در دوستی قول تا بحدی بود [یعنی سلطان محمود] که شاعری بود در مرو و نام او عماره و او هرگز از مرو بیرون نیامده بود اما شعری که گفتی خوب بود و روزی رباعی گفت و بامیر محمود فرستاد بغزنین پیش غلامی از غلامان امیر و گفتی که سلطان را [هرگاه] وقت خوش باشد ده و آن غلام فرصت نگاه میداشت تا وقتی بشراب خوردن نشست و بحث در رباعیها میرفت و هرکس رباعی میخواندند و آن غلام آن رباعی بدست سلطان داد و آن رباعی اینست:

  بنفشه داد مرا لعبت بنفشه قبای بنفشه بوی شد از بوی آن بنفشه سرای‌  
  بنفشه هست و نبیذ بنفشه بوی خوریم بیاد همت محمود شاه بار خدای  

و گفتند شاعریست در مرو او را عماره میخوانند سلطان فرمود که براتی نویسند بعامل مرو تا از خزانهٔ من دو هزار دینار بآن شاعر برسانند و اگر وفات کرده باشد بورثهٔ او رسانند. وزیر این حکایت فراموش کرد و اگر فراموش نکرد گفت سلطان فراموش کرده باشد غلامی که رباعی داده بود با وزیر گفت وزیر گفت تا از سلطان نپرسم بازندهم هم روزی دیگر سلطان را گفت، وزیر را بخواند ازو پرسید که آن برات که بآن شاعر کرده بودم دادی گفت توقف داشتم که دوش مست بودی سلطان بفرمود تا دو هزار دینار در اشترها بار کردند و چند کس همراه او کردند و بعماره سپردند وزیر را بتدارک آن کار آن سال پانصد دینار زر مصادره فرمود گفت تا شما بدانید که سخن من یکی باشد چه در مستی چه در هوشیاری.[۶]

۴- اشعار او

در حکایت فوق دو بیت که صاحب مجمع‌الانساب از عماره باسم رباعی نقل کرده چنانکه واضح است وزن مصطلح رباعی را ندارد ولی از قرائن چنین معلوم میشود که در ابتدا هر دو بیت شعر را که دنباله نداشته و در واقع قطعه‌ای مستقل بوده است رباعی میگفتند[۷] چنانکه صاحب کتاب لباب‌الالباب از همین عماره دو قطعه نقل کرده است و هر دو را رباعی نامیده و آن دو قطعه این است:

رباعی

  آن می‌بدست آن بت سیمین من نگر گوئی که آفتاب بپوست با قمر  
  و آن ساغری که سایه بیفکند می برو برگ گل سپیدست گوئی بلاله بر  

و هم درین معنی گوید:

رباعی

  بر روی او شعاع می از رطل برفتاد روی لطیف و نازکش از نازکی بخست  
  می چون میان سیمین دندان او رسید گوئی کران ماه بپروی درون نشست[۸]  

اطلاق اصطلاح رباعی بر شعری که بناء آن بر دو بیت بیشتر نباشد از ایرانیان یا بقول صاحب کتاب‌المعجم از مستعربه است و همان است که آنرا در قدیم دوبیتی و آهنگ آنرا ترانه میگفتند[۹] و از پاره‌ای اشارات برمی‌آید که رباعیات در قرون چهارم و پنجم هجری معمولا بقطعاتی میگفتند که متصوفه در موقع سماع بآن ترنم میکردند[۱۰] و ترانه‌گوئی بمعنی جوانی کردن و شاد بودن و این‌گونه اعمال طرب‌آور بوده است که نقطهٔ مقابل زهد و طمأنینه محسوب میشده.[۱۱]

غیر از قطعاتی که از ابو منصور عمارة بن محمود مروزی نقل کردیم پنج قطعهٔ دیگر که مجموع ابیات آنها ۹ فرد است از اشعار او در لباب‌الالباب ج ۲ ص ۲۴-۲۵ مذکور است و در فرهنگ اسدی نیز ۳۹ بیت از او بعنوان شاهد معانی لغات آورده شده که مضمون غالب آنها وصف می و معشوق و بهار یا هجو معاصرین شاعر است و این ۳۹ بیت همه ابیات متفرق است مگر دو بیت از آنها که دنبال یکدیگر آمده و مجموع آنها قطعه‌ای است.

و غیر از اینها در فرهنگهای دیگر مثل جهانگیری و مجمع‌الفرس نیز بعضی ابیات پراکنده از عماره دیده میشود.

۱۰ آذر ۱۳۰۹

عباس اقبال

معلم دارالمعلمین عالی

غزلی از شهید بلخی

(این غزل در سفینه‌ای شامل نظم و نثر قدما که بخط تقی‌الدین اوحدی کاشانی مؤلف تذکرهٔ خلاصة‌الافکارست باسم شهید بلخی شاعر و حکیم معروف قرن چهارم ثبت آمده و از الفاظ و مضامین آن نیز پیداست که از همان دوره است)

  مرا بجان تو سوگند و صعب سوگندی که هرگز از تو نبرم نه بشنوم پندی  
  دهند پندم و من هیچ پند نپذیرم که پند سود ندارد بجای سوگندی  
  شنیده‌ام که بهشت آن کسی تواند یافت که آرزو برساند بآرزو مندی  
  هزار کبک ندارد دل یکی شاهین هزار بنده ندارد دل خداوندی  
  ترا اگر ملک چینیان بدیدی روی نماز بردی و دینار بر پراکندی  
  وگر ترا ملک هندوان بدیدی موی سجود کردی و بتخانهاش بر کندی  
  بمنجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم بآتش حسراتم فکند خواهندی  
  ترا سلامت باد ای گل بهار و بهشت که سوی قبلهء رویت نماز خوانندی  

  1. لباب‌الالباب، ح ۲ ص ۲۴
  2. تاج العروس ج ۳ ص ۴۲۳ مادهٔ ع م ر
  3. از اشعار فارسی این امیر در جلد اول لباب‌الالباب ص ۲۳ دو قطعه موجود است و در آنجا بجای منتصر لقب او منصور ضبط شده و آن نیز غلط است.
  4. اسرارالتوحید صفحهٔ ۳۵۰ چاپ پطرزبورغ
  5. کتاب بهارستان جامی ص ۸۴ چاپ وین
  6. مجمع‌الانساب شبانکاره‌ای (خطی)
  7. دو بیتی‌های باباطاهر عریان را هنوز هم رباعیات بابا طاهر میگویند.
  8. لباب‌الالباب ج ۲ ص ۲۵
  9. المعجم ص ۹۰
  10. کتاب نشوار المحاضره تنوخی ص ۵۴
  11. یکی از شعرای متاخر بنام قاسم بیک حالتی باین نکته اشاره کرده و گفته:
      زاهد بودم ترانه گویم کردی سرگشتهٔ بزم و باده جویم کردی  
      سجاده‌نشین با وقاری بودم بازیچهٔ کودکان گویم کردی‌