شرح حال رجال ایران/ابوالقاسم عارف قزوینی

از ویکی‌نبشته

ابوالقاسم ابوالقاسم قزوینی، متخلص بعارف، فرزندهادی، در سال ۱۳۰۰ قمری در قزوین متولد شده، و پس از تحصیلات مقدماتی و کار کردن در حسن خط، چون پدرش روضه‌خوان بود، و خودش نیز آوازی داشت، مدتی در این رشته داخل شد، لکن بزودی از این کار دست کشیده و بتهران آمد، آمدنش بتهران مصادف شد با ایجاد مشروطیت و ابراز حرارتها و احساسات از طرف مردم، او هم وارد این جرگه گردید و مشغول ساختن تصنیف شد و ضمناً چندین کنسرت داد. وی شاعری بود تصنیف‌ساز، خیلی احساساتی و وطن‌خواه، و اکثر اشعاریکه سروده وطنی بوده است، آوازی داشت و از رشته‌های موسیقی بی‌اطلاع نبود؛ پس از اینکه از قزوین بتهران آمد در این جا ماندگار شد و غزلیات و تصنیفات او بزودی اشتهار زیادی در ایران پیدا کرد. در سال ۱۳۳۳ ه‍. ق. (۱۲۹۳ خورشیدی) که در پارک ظل‌السلطان تهران گاردن پارتی، به نفع شرکت خیریه، برای تأسیس مدرسه احمدیه، داده میشد، غزلی که مطلعش این شعر بود:

  ز خواب غفلت هر آن دیده‌ای که بیدار است بدین گناه اگر کور شد سزاوار است  

عارف قزوینی

سرود و خودش نیز در انجمن نوازندگان (ارکستر) که ترتیب داده شده بود بآواز خواند در آن غزل این شعر بود:

  بگو به عقل منه پا بر آستانه عشق
که عشق در صف دیوانگان سپهدار است  

چون در آن موقع، عده‌ای از اشخاص، نسبت به اعمال محمد ولیخان سپهدار اعظم بدبین شده بودند و بدبینی آنان نیز از این لحاظ بود که علاوه بر اینکه سپهدار مانند اکثر ملاکین و متنفذین ایران شخص متعدی و زورگو بود املاک فراوانش بیشتر در سمت شمال و مازندران واقع و شمال هم بموجب قرارداد ۱۹۰۷ میلادی (۱۳۲۵ ق.) روس و انگلیس جزء منطقه روس بشمار می‌آمد از این جهت، سپهدار برای حفظ املاک زیاد خود، کم کم بروسها نزدیک شده بود و این امر بر خلاف میل انگلیس‌ها بود، بنابراین انگلوفیلها (دسته‌ای از مشروطه‌خواهان متنفذ) نسبت به سپهدار، لالحب علی بل لبغض معاویه، چندان خوشبین نبودند و در روزنامه‌ها و مجالس گوشه و کنایه باو میزدند و سپهدار، فاتح تهران هم، بهیچ وجه متوقع این گونه حرفها نبود. این قضیه، یعنی سرودن شعر عارف آنهم در یک گاردن پارتی پر جمعیت از متجددین و روشنفکران، به سپهدار خیلی برخورد، و فوق‌العاده عصبانی شد، و از کوره در رفت، و فوراً به نوکران خود دستور داد که عارف را هر کجا یافتند او را بکشند؛ نوکرها با چوب و چماق، در صدد تجسس و پیدا کردن عارف بر آمدند و سرانجام او را در خیابان ناصرخسرو نزدیک شمس‌العماره یافتند و با چوب و چماق باو حمله ور شده او را بقصد کشتن زدند؛ عارف بواسطه لطمات و صدمات بسیار بیهوش شده بزمین افتاد ضاربین حتم کردند مرده است دست از او کشیدند و خبر کشته شدن او را به سپهدار بردند؛ جمعیت عابرین عارف را ببیمارستان برده و او را بهوش آوردند، مدتی مشغول معالجه و مداوا بودند تا اینکه بهبودی برای وی حاصل گردید؛ در خلال این احوال بعضی اشخاص و نزدیکان سپهدار، برای این عمل بدش، او را مورد ملامت و سرزنش زیاد قرار دادند و خود سپهدار هم از عمل خود پشیمان شده بود و برای جبران قضیه خانه‌ای برای عارف خرید و برادر خود جمشید خان سردار کبیر را مأمور کرد که قباله خانه را نزد عارف برده و باو بدهد و از وی ترضیه خاطر بخواهد، عارف با اینکه خانه نداشت و لامکان بود با هر قدر خواهش و اسرار زیاد سردار کبیر قباله خانه را قبول نکرد و اعتنایی به سپهدار و خانه واگذاری او ننمود. در سال ۱۳۳۴ ق.، در جنگ بین‌الملل اول، با عده‌ای از تهران مهاجرت کرده و در اسلامبول بود پس از اینکه جنگ تمام شد بایران برگشت و مدت کمی در تهران ماند پس از آن در سال ۱۳۰۴ خورشیدی بهمدان رفته در آنجا ساکن گردید و در آذر ماه سال ۱۳۱۲ خورشیدی در همدان در گذشت و در مقبره بوعلی سینا بخاک سپرده شد دیوان اشعارش سه بار بطبع رسیده است.