شاهنامه (تصحیح ژول مل)/گریختن افراسیاب از رستم
ظاهر
گریختن افراسیاب از رستم
چنین گفت با لشکر افراسیاب | که بیدار بخت اندر آمد بخواب | |||||
اگر سستی آرید یکتن بجنگ | نماند مرا جایگاه درنگ | |||||
یک امروز رای پلنگ آورید | ز هر سو برآئید و جنگ آورید | |||||
بریشان ز هر سو کمین آورید | بنیزه خور اندر زمین آورید | ۳۱۰ | ||||
بیآمد خود از قلب توران سپاه | بر طوس شد داغ دل کینه خواه | |||||
از ایران فراوان سرانرا بکشت | غمی شد دل طوس و بنمود پشت | |||||
بر رستم آمد یکی راه جوی | که امروز ازین کار شد رنگ و بوی | |||||
همی میمنه شد چو دریای خون | درفش سواران ایران نگون | |||||
بیآمد ز قلب سپه پیلتن | پس او فرامرز و آن انجمن | ۳۱۵ | ||||
سپردار بسیار در پیش بود | که دلشان ز رستم بد اندیش بود | |||||
همه خویش و پیوند افراسیاب | همه دل پر از کین و سر پر شتاب | |||||
از ایشان فراوان تهمتن بکشت | فرامرز و طوس اندر آمد بپشت | |||||
چو افراسیاب آن درفش بنفش | نگه کرد با کاویانی درفش | |||||
بدانست کآن پیلتن رستم است | سرافراز و از تخمهٔ نیرم است | ۳۲۰ | ||||
برآشفت بر سان جنگی پلنگ | بیفشرد ران پیش او شد بجنگ | |||||
چو رستم درفش سیه را بدید | بکردار شیر ژیان بر دمید | |||||
عنانرا برخش تگاور سپرد | بجوش آمد آن نامبردار گرد | |||||
برآویخت با سرکش افراسیاب | ز پیکانش خون رفت چون جوی آب | |||||
خدنگی که پیکانش بد بید برگ | فرو دوخت بر تارک ترک ترگ | ۳۲۵ | ||||
یکی نیزه سالار توران سپاه | بزد بر بر رستم کینه خواه | |||||
سنان اندر آمد بچرم کمر | بببر بیان بر نبد کارگر | |||||
تهمتن بکین اندر آورد روی | یکی نیزه زد بر بر اسپ اوی | |||||
تگاور ز درد اندر آمد بسر | بیفتاد ازو شاه پرخاشخر | |||||
همی جست رستم کمرگاه اوی | که از رنج کوته کند راه اوی | ۳۳۰ | ||||
نگه کرد هومان بدید از کران | بگردون برآورد گرز گران | |||||
بزد بر سر شانهٔ پیل تن | ز لشکر خروش آمد و انجمن | |||||
بتابید رخ پهلوان سپاه | ز پس کرد رستم همانگه نگاه | |||||
سپهدار توران بشد زیر دست | یکی بارهٔ گام زن برنشست | |||||
بابر اندر آمد خروش سران | گرائیدن گرزهای گران | ۳۳۵ | ||||
برآشفت شیر اوژن تاج بخش | بدنبال هومان برانگیخت رخش | |||||
بتازید چندی و چندی شتافت | چو شد زندگی مانده ویرا نیافت | |||||
شدند از دلیران سپه پیش اوی | بدآن تا نتابد گزندش بروی | |||||
بصد حیله از تیز جنگ اژدها | برون کرده هومان ز چنگش رها | |||||
چو شد رسته از جنگ برگاشت روی | تهمتن همی بود پرخاشجوی | ۳۴۰ | ||||
ز رستم بپرسید پرمایه طوس | که چون یافت پیل از تک گور کوس | |||||
بدو گفت رستم که گرز گران | چو بارد ز بازوی کنداوران | |||||
نماند دل سنگ و سندان درست | برو یال کوبنده باید نخست | |||||
عمودی که کوبنده هومان بود | تو آهن مخوانش که موم آن بود | |||||
چو از جنگ رستم بپیچید روی | گریزان همی رفت پرخاشجوی | ۳۴۵ | ||||
سراسر سپه نعره برداشتند | سنانها بابر اندر افراشتند | |||||
سپه سربسر کشته و خسته شد | وگر لاله بر زعفران رسته شد | |||||
سپردند اسپان همی خون بنعل | همی پای پیلان ز خون گشته لعل | |||||
هزیمت گرفتند ترکان چو باد | که رستم ز بازو همی داد داد | |||||
سه فرسنگ چون اژدهای دمان | همی شد تهمتن پس بدگمان | ۳۵۰ | ||||
وز آنجایگه پیلتن بازگشت | چو با دشمنش چرخ بد ساز گشت | |||||
بلشکرگه خویش رفتند باز | سپه گشته از خواسته بی نیاز | |||||
همه دشت پر آهن و سیم و زر | سنان و ستام و سلیچ و کمر |