شاهنامه (تصحیح ژول مل)/کشتن فرامرز ورازاد را
ظاهر
کشتن فرامرز ورازاد را
سپه را فرامرز بود پیش رو | که فرزند او بود و سالار نو | ۹۰ | ||||
همی رفت تا مرز توران رسید | براه بدگمان دیدبانش بدید | |||||
ورازاد شاه سپنجاب بود | میان گوان درّ خوشاب بود | |||||
چو آمد بگوش اندرش کرّه نای | دم بوق و آواز هندی درای | |||||
بزد کوس لشکر برون آورید | ز هامون بدریای خون آورید | |||||
سپه بود شمشیر زن سی هزار | همه رزم جوی و همه نامدار | ۹۵ | ||||
ورازاد از قلب لشکر برفت | بیآمد بنزد فرامرز تفت | |||||
بپرسید و گفتش چه مردی بگوی | چرا کردهٔ سوی این مرز روی | |||||
همانا بفرمان شاه آمدی | گر از پهلوان سپاه آمدی | |||||
نداری از افراسیاب آگهی | از اورنگ و از تخت و تاج مهی | |||||
سزد گر بگوئی مرا نام خویش | که بینی برین کار فرجام خویش | ۱۰۰ | ||||
نباید که بی نام بر دست من | روانت برآید ز تاریک تن | |||||
فرامرز گفت ای گو شور بخت | منم بار آن پهلوانی درخت | |||||
که بر دست او شیر پیچان شود | چو خشم آورد پیل پیچان شود | |||||
مرا با تو بد گوهر دیو زاد | چرا کرد باید چه و چند یاد | |||||
گو پیلتن با سپاه از پسست | که اندر جهان کینه خواه او بسست | ۱۰۵ | ||||
بکین سیاوش کمر بر میان | ببست و بیآمد چو شیر ژیان | |||||
برآرد ز توران بیکباره دود | هوا گرد او را نیارد بسود | |||||
ورازاد بشنید گفتار اوی | همه خام دانست پیکار اوی | |||||
بلشکر بفرمود کاندر دمید | کمانرا سراسر بزه بر نهید | |||||
رده برکشید از دو رویه سپاه | بسر بر نهادند از آهن کلاه | ۱۱۰ | ||||
زهر سو برآمد سراسر خروش | زمین آمد از نعل اسپان بجوش | |||||
چو آواز کوس آمد و گرّه نای | فرامرز را دل برآمد ز جای | |||||
درآمد بکردار پیل ژیان | ببازو کمان و کمر بر میان | |||||
بیک حمله ز گردان هزار | بیفگند و برگشت ازو کارزار | |||||
همی شد فرامرز نیزه بدست | ورازاد را پای رفتن ببست | ۱۱۵ | ||||
درفش سپهدار ترکان بدید | چو شیر از میان سپه بر دمید | |||||
برانگیخت از جای شبرنگ را | بیفشرد بر نیزه مر چنگ را | |||||
یکی نیزه زد بر کمربند اوی | که بگسست خفتان و پیوند اوی | |||||
چنان برگرفتش ز زین پلنگ | که گفتی یکی پشّه دارد بچنگ | |||||
بیفگند بر خاک و آمد فرود | سیاوخش را داد چندی درود | ۱۲۰ | ||||
سر نامور دور کرد از تنش | بخون اندر آلود پیراهنش | |||||
چنین گفت کینت سر کین نخست | پراگنده شد تخم و پرخاش رست | |||||
ببوم و برش آتش اندر فگند | همی دود بر شد بچرخ بلند | |||||
یکی نامه بنوشت نزد پدر | ز کار ورازاد پرخاشخر | |||||
که اندر کشادم در کین و جنگ | ورا برگرفتم ز زین پلنگ | ۱۲۵ | ||||
بکین سیاوش بریدم سرش | برانگیختم آتش از کشورش |