شاهنامه (تصحیح ژول مل)/نژاد فرود پسر سیاوش
ظاهر
نژاد فرود پسر سیاوش
همانگه نزد سیاوش چو باد | سواری بیآمد ورا مژده داد | ۱۹۲۰ | ||||
که از دختر پهلوان سپاه | یکی کودک آمد هماننده ماه | |||||
ورا نام کردند فرّخ فرود | بتیره شب اندر چو پیران شنود | |||||
همانگه مرا با سواری دگر | بگفتا برو شاه را مژده بر | |||||
همان مادر کودک ارجمند | جریره سر بانوان بلند | |||||
بفرمود خفته بفرمان بران | زدند دست آن خرد بر زعفران | ۱۹۲۵ | ||||
نهادند بر پشت آن نامه بر | که نزد سیاوخش خود کامه بر | |||||
بگویش که هرچند من سال خورد | بدم پاک یزدان مرا شاد کرد | |||||
سیاوش بدو گفت گاه مهی | ازین بچّهٔ هرگز مبادا تهی | |||||
فرستاده را داد چندان درم | که آرنده گشت از کشیدن دژم | |||||
چو بشنید گرسیوز آن مژده گفت | که پیران شد امروز با شاه جفت | ۱۹۳۰ | ||||
بکاخ فرنگیس رفتند شاد | ورا نیز از آن داستان مژده داد | |||||
فرنگیس را دید بر تخت عاج | نهادند بسر بر زپیروزه تاح | |||||
پرستار چندی بزرّین کلاه | ستاده همه ماه رخ پیش ماه | |||||
فرود آمد از تخت وبردش نماز | بپرسیدش از رنج راه دراز | |||||
دل ومغر گرسیوز آمد بجوش | دگر گونه تر شد بآئین وهوش | ۱۹۳۵ | ||||
بدل گفت سالی دگر نگذرد | سیاوش کسی را بکس نشمرد | |||||
همش پادشاهی وهم تخت وگاه | همش گنج وهم بوم وبر وسپاه | |||||
نهان دل خویش پیدا نکرد | همی بود پیچا ورخساره زرد | |||||
بدئ گفت بر خوردی از رنج خویش | همه ساله شادان دل از گنج خویش | |||||
نهادند در کاخ زرّین دو تخت | نشستند شادان دل ونیک بخت | ۱۹۴۰ | ||||
نوازندهٔ رود با می گسار | بیآمد بر تخت گوهر نگار | |||||
زنالیدن رود ونای وسرود | زشادی همی داد دلرا درود |