شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آراستن کاوس جهان را
ظاهر
آراستن کاؤس جهانرا
بیآمد سوی پارس کاؤس کی | جهانی بشادی نو افگند پی | |||||
بیآراست تخت و بگسترد داد | بشادی و خوردن در اندر کشاد | ۴۱۵ | ||||
فرستاد هر سو یکی پلهوان | جهاندار بیدار و روشن روان | |||||
بمرو وبنشاپور وبلخ وهری | فرستاد هرسو یکی لشکری | |||||
جهانی پر از داد شد یکسره | همی روی برگاشت گرگ از بره | |||||
زبس گنج وزیبای وفرّهی | پری مردن ودیو گشتش رهی | |||||
همی پیش کاؤس کهتر شدند | همه تاجدارانش لشکر شدند | ۴۲۰ | ||||
جهان پهلوانی برستم سپرد | همه روزگار بهی زو شمرد | |||||
یکی جای کرد اندر البرز کوه | که دیو از چنان رنجها بد ستوه | |||||
بفرمود تا سنگ خارا کنند | دو خانه برو هر یکی ده کمند | |||||
بیآراست آخر بسنگ اندرون | زپلاد میخ وزخارا ستون | |||||
ببستند اسپان جنگی دروی | هم اشتر عماری کش وراه جوی | ۴۲۵ | ||||
یکی خانه را زآبکینه بساخت | زبرجد بهر جای اندر نشاخت | |||||
چنین جای بودش خرام وخورش | که باشدش از خوردنی پرورش | |||||
زجزع یمانی یکی گنبدی | نشستنگه نامور موبدی | |||||
از ایران چنین جایگاه کرد راست | که دانش از آنجای هرگز نکاست | |||||
دو خانه زبهر سلچ نبرد | بفررمود واز نقرهٔ خام کرد | ۴۳۰ | ||||
یکی کاخ زرّین زبهر نشست | برآورد بالاشرا بر دو شست | |||||
زپیروزه کرده بر او نگار | بر ایوانش یاقوت کرده بکار | |||||
چنین جایگاهی که دل خواست راست | که روزی بیفزود وهرگز نکاست | |||||
نبودی تموز ایچ پیدا ازوی | هوا عنبرین بود وبارانش می | |||||
همه ساله روشن بهاران بدی | گلان چون رخ غمگسران بدی | ۴۳۵ | ||||
زدرد وغم ورنج دل دور بود | بدیرا تن دیو رنجور بود | |||||
بخواب اندر آمد سر روزگار | زخوبی واز داد آموزگار | |||||
برنجش گرفتار دیوان بدند | زبادافرهٔ وی غریوان بدند |