سیف فرغانی (غزلها)/چو شد به خنده شکر بار پستهی دهنش
ظاهر
چو شد به خنده شکر بار پستهی دهنش | شد آب لطف روان از لب چه ذقنش | |||||
از آنش آب دهن چون جلاب شیرین است | که هست همچو شکر مغز پستهی دهنش | |||||
گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش | کشیده تیر مژه نرگس سپه شکنش | |||||
کمان ابروی او تیر غمزهای نزند | که دل نگیرد همچون هدف به خویشتنش | |||||
بر آفتاب کجا سایه افگند هرگز | مهی که مطلع حسن است جیب پیرهنش | |||||
برهنه گر شود آب روان جان بینی | چو در پیاله شراب از قرابهی بدنش | |||||
چو زیر برگ بنفشه گل سپید بود | به زیر موی چو شعر سیه، حریر تنش | |||||
به زیر هر شکنش عنبر است خرواری | که باربند عبیر است زلف چون رسنش | |||||
میان آتش شوقند و آب دیده هنوز | به زیر خاک شهیدان سوخته کفنش | |||||
مرا که در طلبش خضروار میگشتم | چو آب حیوان ناگاه بود یافتنش | |||||
کجا رسم ز لب او به بوسهای چو دمی | «رها نمیکند ایام در کنار منش» |