سیف فرغانی (غزلها)/چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
ظاهر
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش | ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش | |||||
از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی | دست در آغوش او بیزحمت پیراهنش | |||||
دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش | گر بگیرد پای او گردم به سر چون دامنش | |||||
نرگس اندر بوستان رخسارهی او دید و گفت | حال بلبل بین و با گل عمر ضایع کردنش | |||||
راستی جز شربت وصلش مرا دارد زیان | گر طبیبم احتما فرماید از غم خوردنش | |||||
ز آرزوی او همی خواهد که همچون ماهتاب | افتد از بام فلک خورشید اندر روزنش | |||||
وصل و هجر دوست میکوشند هر یک تا کنند | دست او در گردنم یا خون من در گردنش | |||||
با قد و بالای آن مه سرو را ای باغبان | یا به جای خویش بنشان یا ز بستان برکنش | |||||
دامن دلهای ما پر خار انده کرد باز | آن که هر ساعت کند پیراهنی پر گل تنش | |||||
گر ملامت گر نداند حال شبهای مرا | ز آفتاب روی او چون روز گردد روشنش | |||||
سیف فرغانی بدو نامه نمییارد نوشت | ای صبا هر صبحدم میبر سلامی از منش |