سیف فرغانی (غزلها)/چشم تو کو جز دل سیاه ندارد
ظاهر
چشم تو کو جز دل سیاه ندارد | دل برد از مردم و نگاه ندارد | |||||
بی رخت ای آفتاب پرتو رویت | روز من است آن شبی که ماه ندارد | |||||
با همه ینبوع نور چشمهی خورشید | با رخ تو شکل اشتباه ندارد | |||||
با همه خیل ستاره ماه شب افروز | لایق میدان تو سپاه ندارد | |||||
بی رخ تو کاسب راند بر سر خورشید | رقعهی شطرنج حسن شاه ندارد | |||||
عاشق تو نزد خلق جای نجوید | مردهی بیسر غم کلاه ندارد | |||||
گر برود از بر تو راه نداند | ور برود بر در تو راه ندارد | |||||
بر در مردم رود چو سگ بزنندش | هر که جزین آستان پناه ندارد | |||||
درکه گریزد ز تو؟ که در همه عالم | از تو به جز تو گریزگاه ندارد | |||||
درد تو قوت گرفت و بنده ضعیف است | طاقت ناله، مجال آه ندارد | |||||
وصل تو از خود نصیب ما نفرستاد | خرمن مه بهر گاو کاه ندارد | |||||
از بد و نیکی که سیف گفت در اشعار | جز کرمت هیچ عذرخواه ندارد | |||||
دل به غم تو سپرد از آنکه نگیرد | ملک عمارت چو پادشاه ندارد |