سیف فرغانی (غزلها)/هلال حسن به عهد رخ تو یافت کمال
ظاهر
هلال حسن به عهد رخ تو یافت کمال | که هم جمال جهانی و هم جهان جمال | |||||
ز روی پرده برافگن که خلق را عید است | هلال ابروی تو همچو غرهی شوال | |||||
محیط لطف چو دریا مدام در موج است | میان دایرهی روی تو ز نقطهی خال | |||||
رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند | که بر رخ گل سرخ است روی لالهی آل | |||||
ز نور چهرهی تو پرتوی مه و خورشید | ز قوس ابروی تو گوشهای کمان هلال | |||||
به پیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ | به روشنی اگر آیینه باشد آب زلال | |||||
ز خرقهها بدر آیند چون کند تاثیر | شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال | |||||
به وصف آن دهن و لب کجا بود قدرت | مرا که لکنت عجز است در زبان مقال | |||||
گدای کوی توام کی بود چو من درویش | به نزد چون تو توانگر عزیز همچون مال | |||||
ز شاخ بید کجا بادزن کند سلطان | وگرچه مروحه گردان ترک اوست شمال | |||||
چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن | به قطرهای دو که لب خشک ماندهام چو سفال | |||||
رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی | چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال | |||||
بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم | «جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال» |