سیف فرغانی (غزلها)/نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد
ظاهر
نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد | ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد | |||||
اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهی پیدا | ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد | |||||
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگی دل | اگر جان در تنش ریزند چون زهرش زیان دارد | |||||
کسی کز سوز عشق تو ندارد جان و دل زنده | بسان خاک گورستان درون پرمردگان دارد | |||||
طریق عشق جان بازیست تا خود زین جوانمردان | کرا دولت کند یاری، کرا همت بر آن دارد | |||||
چو فرهاد از غم شیرین ز بهر دوست میمیرم | که این لیلی بهر جانب چو مجنون کشتگان دارد | |||||
مرا با دوست این حال است و با هر کس نمیگویم | اگر یک جان دو تن پرورد و گر یک تن دو جان دارد | |||||
به جان قصدت کند دشمن چو داری دوستی در دل | صدف مجروح از آن گردد که لل در میان دارد | |||||
همیشه فتنهی خوبان بود در شهر و کوی ما | گل آنجا میشود پیدا که بلبل آشیان دارد | |||||
اگر چون حلقه نتوانی که رویی بردرش مالی | سری بر پای آن سگ نه که رو بر آستان دارد | |||||
پناه و حرز عشاقند در دنیا خلایق را | به جز بیدار نتواند که پاس خفتگان دارد | |||||
بلندی جوی و در پستی ممان چون سیف فرغانی | که بام قصر این کار از معالی نردبان دارد |