سیف فرغانی (غزلها)/مرغ دلم صید کرد غمزهی چون تیر او
ظاهر
مرغ دلم صید کرد غمزهی چون تیر او | لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او | |||||
باز سپید است حسن، طعمهی او مرغ دل | شیر سیاه است عشق، با همه نخجیر او | |||||
عشق نماز دل است، مسجد او کوی دوست | ترک دو عالم شناس اول تکبیر او | |||||
هست وضوش آب چشم، روز جوانیش وقت | فوت شود وصل دوست از تو به تاخیر او | |||||
عشق چو صبح است دید روی چو خورشید دوست | بر دل هر کس که تافت نور تباشیر او | |||||
خمر الهی است عشق ساقی او دست فضل | بی خبری از دو کون مبدا تاثیر او | |||||
عشق چو آورد حکم از بر سلطان حسن | در تو عملها کند حزن به تقریر او | |||||
عشق جوان نورسید تا چو خرابات شد | خانقه دل که بود عقل کهن پیر او | |||||
مرغ دل عاشق است آن که چو قصدش کنی | زخم خوری چون هدف از پر بی تیر او | |||||
گر تو ندانی که چیست این همه نظم بدیع | دوست به حسن آیتیست وین همه تفسیر او | |||||
ورنه تو بیدار دل حال چو من خفته را | خواب پریشان شمار وین همه تعبیر او | |||||
زمزمهی شعر سیف نغمهی داودی است | نفخهی صور دل است صوت مزامیر او |