سیف فرغانی (غزلها)/مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ظاهر
مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم | ز لبهای تو مینوشم، ز رخسار تو گل چینم | |||||
شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم | اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم | |||||
مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی | به هر چیزی که روی آرم درو روی تو میبینم | |||||
اگر چون گل خس و خاری گزینی بر چو من یاری | من آن بلبل نیم باری که گل را بر تو بگزینم | |||||
خراج جان و دل خواهی تو را زیبد که سلطانی | زکات حسن اگر بدهی به من باری که مسکینم | |||||
جهانی شاد و غمگیناند از هرج و وصال تو | به وصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم | |||||
دلم ببرید چون فرهاد عمری کوه اندوهت | مکن ای خسرو خوبان طمع در جان شیرینم | |||||
زکین و مهر دلداران، سخن رانند با یاران | تو با من کین بیمهری و با تو مهر بیکینم | |||||
نظر کردم به تو خوبان بیفتادند از چشمم | چو مه دیدم کجا ماند دگر پروای پروینم | |||||
مسلمان آن زمان گردد که گوید سیف فرغانی | که من بیوصل تو بیجان و بیعشق تو بیدینم | |||||
چنان افتادهی عشقت شدم جانا که چون سعدی | «ز دستم بر نمیآید که یک دم بی تو بنشینم» |