سیف فرغانی (غزلها)/مرا که در تن بیقوت است جانی خشک
ظاهر
مرا که در تن بیقوت است جانی خشک | ز عشق دیدهی تر دارم و دهانی خشک | |||||
تو را به مثل من ای دوست میل چون باشد | که حاصلم همه چشمی تر است و جانی خشک | |||||
ز چشم بر رخم از عشق آن دو لالهی تر | مدام آب بقم خورده زعفرانی خشک | |||||
درو ز سیل بلایی بترس اگر یابی | ز آب دیدهی من بر زمین مکانی خشک | |||||
اگر لب و دهن من به بوسه تر نکنی | بپرسش من مسکین کم از زبانی خشک؟ | |||||
بر توانگر و درویش شکر کم گوید | گدا چو از در حاتم رود به نانی خشک | |||||
به آب لطف تو نانم چو تر نشد کردم | همایوار قناعت به استخوانی خشک | |||||
ز خون دیده و سوز جگر چو مرغابی | منم به دام زمانی تر و زمانی خشک | |||||
ز سوز عشق رخ زرد و اشک رنگینم | بسان آبی تر دان و ناردانی خشک | |||||
سحابوار به اشکی کنم جهانی تر | چو آفتاب به تابی کنم جهانی خشک | |||||
ز آه گرمم در چشمهی دهان آبی | نماند تا به زبان تر کنم لبانی خشک | |||||
مرا به وصل خود ای میوهی دل آبی ده | از آنکه بر ندهد هیچ بوستانی خشک | |||||
میان زمرهی عشاق سیف فرغانی | چو بر کنارهی بام است ناودانی خشک |