سیف فرغانی (غزلها)/شبی از مجلس مستان برآمد نالهی چنگش
ظاهر
شبی از مجلس مستان برآمد نالهی چنگش | رسید از غایت تیزی به گوش زهره آهنگش | |||||
چو بشنودم سماع او، نگردد کم، نخواهد شد | ز چشم ژالهی اشک وز گوشم نالهی چنگش | |||||
چگونه گلستان گوید کسی آن دلستانی را | که گل با رنگ و بوی خود نموداری است از رنگش | |||||
لب شیرین آن دلبر در آغشته است پنداری | به آب چشمهی حیوان شکر در پستهی تنگش | |||||
کفی از خاک پای او به دست پادشا ندهم | وگر چون من گدایی را دهد گوهر به همسنگش | |||||
مشهر کردمی خود را چو شعر خویش در عالم | بنام عاشقی او گر از من نامدی ننگش | |||||
فغان از سیف فرغانی برآمد ناگهان گویی | به گوش عاشقان آمد سحرگه نالهی چنگش |