سیف فرغانی (غزلها)/رفتی و نام تو ز زبانم نمیرود
ظاهر
رفتی و نام تو ز زبانم نمیرود | و اندیشهی تو از دل و جانم نمیرود | |||||
گرچه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست | الا بدین حدیث زبانم نمیرود | |||||
تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو | از پیش خاطر نگرانم نمیرود | |||||
گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست | کاین عذر بیش با همگانم نمیرود | |||||
خونی روانه کردهام از دیده وین عجب | کز حوض قالب آب روانم نمیرود | |||||
چندان چو سگ به کوی تو در خفتهام که هیچ | از خاک درگه تو نشانم نمیرود | |||||
ذکر لب تو کردهام ای دوست سالها | هرگز حلاوتش ز دهانم نمیرود | |||||
از مشرب وصال خود این جان تشنه را | آبی بده که دست به نانم نمیرود | |||||
دانم یقین که ماه رخی قاتل من است | جز بر تو ای نگار گمانم نمیرود | |||||
آبم روان ز دیده و خوابم شده ز چشم | اینم همی نیاید و آنم نمیرود | |||||
از سیف رفت صبر و دل و هردم اندهی | ناخوانده آید و چو برانم نمیرود |