سیف فرغانی (غزلها)/دی یکی گفت، که از عشق خبرها دارد،
ظاهر
دی یکی گفت، که از عشق خبرها دارد، | سر خود گیر که این کار خطرها دارد | |||||
دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن | اندرین بحر که این بحر گهرها دارد | |||||
ای گرو برده ز خوبان، به جز از شیرینی | قصب السبق کمال تو شکرها دارد | |||||
آنچه از حسن تو دیدم ز کبوتر طوقیست | وه که طاوس جمال تو چه پرها دارد | |||||
آمدم بر در تو تا مگر از صحبت تو | چون تو سلطان شوم و صحبت اثرها دارد | |||||
همه دانند ز درویش و توانگر در شهر | کاین گدا از پی دریوزه چه درها دارد | |||||
گر چه در صف غلامان تو دارم کاری | شاخ دولت به جز این میوه ثمرها دارد | |||||
کیسه پر کردهام از نقد امید و املم | بر میان از پی این کیسه کمرها دارد | |||||
هفت عضوم ز غم عشق تو خون میگریند | اشک خونین به جز از چشم ممرها دارد | |||||
از غم اندیشه ندارم که درین کار دلم | از پی خون شدن ای دوست جگرها دارد | |||||
گر به تیغم بزنی کشته نگردم که چو شمع | گردنم از پی شمشیر تو سرها دارد | |||||
انده عشق تو امروز در آویخت چو فقر | به گدایان که توانگر غم زرها دارد | |||||
سیف فرغانی اگر مرد بود بنشیند | پس هر پرده که در پیش سقرها دارد |