سیف فرغانی (غزلها)/دی مرا گفت آن مه ختنی
ظاهر
دی مرا گفت آن مه ختنی | که من آن توام تو آن منی | |||||
ما دو سر در یکی گریبانیم | چو جدامان کند دو پیرهنی؟! | |||||
گو لباس تن از میانه برو | چون برفت از میان ما دو تنی | |||||
گر فقیری به ما بود محتاج | حاجت از وی طلب که اوست غنی | |||||
دوست با عاشقان همی گوید | به اشارت سخن ز بیدهنی | |||||
عاشقان از جناب معشوقند | گر حجازی بوند و گر یمنی | |||||
همچو قرآن که چون فرود آمد | گویی آن هست مکی آن مدنی | |||||
علوی سبط مصطفی باشد | گر حسینی بود و گر حسنی | |||||
گر چه گویند خلق سلمان را | پارسی و اویس را قرنی | |||||
عاشق دوست را ز خلق مدان | در بحرین را مگو عدنی | |||||
روی پوشیده و برهنه به تن | مردگان را چه غم ز بیکفنی | |||||
غزل عشق چون سراییدی | خارج از پردههای خویشتنی | |||||
عاقبت مطربان مجلس وصل | بنوازندت ای چو دف زدنی | |||||
دوست گوید بیا که با تو مرا | دوییی نیست من توام تو منی | |||||
سیف فرغانی اندرین کوی است | با سگان همنشین ز بی وطنی |