سیف فرغانی (غزلها)/دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
ظاهر
دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد | جان طاقت هجر تو ازین بیش ندارد | |||||
از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم | دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد | |||||
مه پیش تو از حسن زند لاف ولیکن | او نوش لب و غمزهی چون نیش ندارد | |||||
از مرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ | آن را که ز عشق تو دل ریش ندارد | |||||
خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند | چون آینهی روی تو در پیش ندارد | |||||
از دایرهی عشق دلا پای برون نه | کان محتشم اکنون سر درویش ندارد | |||||
چون سیف هر آن کس که تو را دید به یکبار | بیگانه شد از خلق و سر خویش ندارد |