سیف فرغانی (غزلها)/در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست
ظاهر
در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست | در شکر با آن حلاوت ذوق این گفتار نیست | |||||
ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روی او | لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست | |||||
دوش گفتم از لبش جانم به کام دل رسد | چون کنم؟ او خفته و بخت رهی بیدار نیست | |||||
ای به شیرینی ز شکر در جهان معروفتر | شهد با چندان حلاوت چون تو شیرینکار نیست | |||||
چون تو روزی مرهم وصلی نهی بر جان من | گر به تیغ هجر مجروحم کنی آزار نیست | |||||
بر دل تنگم اگر کوهی نهی کاهی بود | کنچه جز هجر تو باشد بر دل من بار نیست | |||||
تا درآید اندرو غمهای تو هر سو در است | خانهی دل را که جز نقش تو بر دیوار نیست | |||||
مستی و دیوانگی از چون منی نبود عجب | کز شراب عشق تو در من رگی هشیار نیست | |||||
گر همه جان است اندر وی نباشد زندگی | چون کسی را دل ز درد عشق تو بیمار نیست | |||||
در سخن هر لفظ کاندر وی نباشد نام تو | صورتش گر جان بود آن لفظ معنیدار نیست | |||||
هر که عاشق نیست از وصلت نیابد بهرهای | هر که او نبود بهشتی لایق دیدار نیست | |||||
سیف فرغانی چو روی دوست دیدی ناله کن | عندلیبی و تو را جز روی او گلزار نیست | |||||
چون مدد از غیر نبود صبر کن تا حل شود | «ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست» |