سیف فرغانی (غزلها)/حق که این روی دلستان به تو داد
ظاهر
حق که این روی دلستان به تو داد | پادشاهی نیکوان به تو داد | |||||
در جهان هر چه میخوهی میکن | که جهان آفرین جهان به تو داد | |||||
در جهان نیکوان بسی بودند | بنده خود را از آن میان به تو داد | |||||
دل گم گشته باز میجستم | چشم و ابروی تو نشان به تو داد | |||||
مرغ مرده است دل که صید تو نیست | به تو زنده است هر که جان به تو داد | |||||
حسن روی تو بیش از این چه کند | که دل و جان عاشقان به تو داد | |||||
آفتاب ار چه صورتش پیداست | معنی خویش در نهان به تو داد | |||||
ز آسمان تا زمین گرفت به خود | وز زمین تا به آسمان به تو داد | |||||
هر که یک روز در رکاب تو رفت | گر بدوزخ بری عنان به تو داد | |||||
بخ بخ ای دل که دوست در پیری | اینچنین دولت جوان به تو داد | |||||
روی نی، شمس غیب با تو نمود | بوسه نی، عمر جاودان به تو داد | |||||
آن حیاتی که روح زنده بدوست | از دو لعل شکر فشان به تو داد | |||||
بر در دوست سیف فرغانی | سگ درون رفت و آستان به تو داد | |||||
بر سر خوان لطف او اصحاب | مغز خوردند و استخوان به تو داد | |||||
آنکه عشقش به روح جان بخشد | دل به غیر تو و زبان به تو داد |