سیف فرغانی (غزلها)/حدیث عشق در گفتن نیاید
ظاهر
حدیث عشق در گفتن نیاید | چنین در هیچ در سفتن نیاید | |||||
ز زید و عمرو مشنو کاین حکایت | چو واو عمرو در گفتن نیاید | |||||
جمال عشق خواهی جان فدا کن | که هرگز کار جان از تن نیاید | |||||
شعاع روی او را پرده برگیر | که آن خورشید در روزن نیاید | |||||
از آن مردان شیرافگن طلب عشق | کزین مردان همچون زن نیاید | |||||
ز زر انگشتری سازند و خلخال | ولی آیینه جز ز آهن نیاید | |||||
غم عشق از ازل آرند مردان | وگر چه آن به آوردن نیاید | |||||
سری بیدولت است آنرا که با عشق | از آنجا دست در گردن نیاید | |||||
غمش با هر دلی پیوند نکند | شتر در چشمهی سوزن نیاید | |||||
چو زنده سیف فرغانی به عشق است | چراغ جانش را مردن نیاید | |||||
بدان خورشید نتوانم رسیدن | اگر چون سایهای با من نیاید |